کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۶۲۸۱۹
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| رکورددار ظرفیت حرص و جوش خوردن

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا من فکر می‌کنم همه با هم، هم‌نظریم که هر چیزی حدی داره. مثلا حرص و جوش خوردن از اوضاع کشور و گرانی و قیمت دلار و سکه و ترافیک و زلزله و سقوط هواپیما و غیره، امری‌ست اجتناب‌ناپذیر… ولی دیگه وقتی مصیبت از یک حدی که می‌گذره، همین حرص و جوش خوردن هم بی‌فایده‌اس و به قول معروف از کیسه‌مون رفته فقط. کاری هم که خداروشکر از دستمون بر نمیاد. فقط باید بشینیم و ببینیم چی میشه…

یک دوستی دارم که ظرفیت حرص و جوش خوردنش، از حد استاندارد بین‌المللی، بسیار فراتره و فکر می‌کنم در این زمینه رکورد داره. آقا حرص می‌خوره‌ها… آقا حرص می‌خوره‌ها… یعنی هر وقت می‌بینمش، لاینقطع نق می‌زنه و غر می‌زنه که «این چرا اینجوریه، اون چرا اونجوریه، وای مگه نمی‌شد اینجوری بشه، وای حالا چی میشد اونجوری می‌شد…»… هیچ‌وقت هم نه راه‌حلی داره، نه امیدی به آینده داره و نه هیچ‌وقت حرف مثبت و امیدوارکننده‌ای تو دهنشه. هر یک دقیقه‌ای که باهاش صحبت می‌کنی، به مانند سیگار و قلیان، سه دقیقه از عمرت کم میشه…

حدودا یک ماه قبل دیدمش و بعد از این‌که موفق شد روح و روانم را در عرض پنج دقیقه کاملا تخریب و با تسلط کامل، روزگارم را سیاه کند، اشتباه کردم و گفتم: «حالا ایشالا درست میشه…» آقا این‌رو که گفتم، احساس کرد که موفق نشده ماموریتش رو به‌درستی انجام بده و با قدرتی مضاعف شروع کرد: «چی درست میشه؟… آخه چی درست میشه؟… هالویی یا خودتو زدی به اون راه؟ نه، آخه من می‌خوام بدونم طلا و سکه چجوری درست میشه؟ دلارو چیکار کنیم… گرونی رو چیکار کنیم… ترافیک رو چیکارش کنیم؟… من که همین روزا خودمو می‌کشم. این از من… تموم شد و رفت.»

خلاصه اینقدر گفت و گفت که خودش هم خسته شد و آخرش هم رفت که خودش رو نابود کنه. خدا رو شکر دیگه نه دیدمش و نه باهاش صحبت کردم تا امروز. امروز که شماره‌اش افتاد روی موبایلم، فهمیدم که متاسفانه زنده‌اس و یک نوحه مفصلی در پیش دارم. سوژه هم که خداروشکر به‌مقدار مکفی در رنگ‌ها و طرح‌های مختلف موجود است.چون جرات نمی‌کردم گوشی رو جواب ندم و از پیامک‌های بعدش که مسلسل‌وار، شلیک می‌کرد واهمه داشتم، مثل کسی که می‌پره وسط استخر آب یخ، دل را یک دل کردم و تصمیم گرفتم پا به‌پای خودش نق بزنم بلکه کمتر به‌هم سخت بگذره:

- «خیلی مخلصیم… چطوری؟ یادی از ما کردی. بابا این چه وضعیه… چرا بازار خوابیده…»/ «قربانت. خوبم. بازار همینه دیگه، یه روز خوبه، یه روز بده… درست میشه حالا…» دوباره روی گوشی رو نگاه کردم که ببینم اسم خودشه یا با کس دیگه‌ای اشتباه گرفتم. عجیبه… خودش بود. پس چرا امیدواره به زندگی؟ چرا اینقدر آرام حرف می‌زنه و جوش و خروش نمی‌کنه؟ «خوبی؟ حالت خوبه؟… طوری شده؟»/ «عااالی… عاااالی… تو چطوری؟»

خیلی مشکوک بود. سعی کردم دوباره امتحانش کنم، ببینم عقلش سر جاشه یا نه…- «منم بد نیستم… دلار چرا اینجوری شد؟ چی میشه به نظرت؟»/ «همینه دیگه. یه روز میره بالا، یه روز میاد پایین. درست میشه حالا…»/ «آخه سکه هم امروز جهش کرد.»/ «همینه دیگه… همینه دیگه… یه‌روز اینجوری، یه‌روز اونجوری. درست میشه حالا…»صد در‌صد مطمئن شدم که مشکلی برای مغزش پیش اومده. تیر آخر رو زدم:

- «این تحریم‌ها چی میشه به‌نظرت…»/ «مهم نیست. اونم درست میشه. تا الان گذشته، از این به بعد هم می‌گذره بابا…»
خب دیگه محرز بود که اتفاق ناگواری افتاده…- «چه خوب که حال و روزت میزون شده…»/ «آاااره. عااالی… همه چی عااالی.»/ «یادته دفع قبل که صحبت کردیم می‌خواستی خودتو بکشی؟»/ «آاااره… یادته؟ اتفاقا کلی قرص خوردم که راحت شم…»/ «ای‌وای… چی شد؟»/ «هیچیم نشد. یَک خواب راحتی هم اون شب کردم. صبحش هم که بلند شدم، توپِ توپ بودم. از اون شب هم، هر شب همونا رو می‌خورم. همه چی عالی شده دیگه… عااالی… عاااالی…»

کدخبر: ۴۶۲۸۱۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر