تکنگاری| دوستان بازاریاب، بیمه عمر نمیخواهم!
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا من فکر میکنم آدم خیلی مهربونی هستم ولی در بعضی موارد یه خورده به سمت ابله بودن، کشش خاصی دارم… از این موارد خاص، میتونم به مواقعی اشاره کنم که این عزیزان بازاریاب تماس میگیرند… شکل درست و صحیحش اینه که اگر کالا یا خدماتی که این دوستان ارائه میدهند به درد انسان نمیخوره، آدمیزاد بلافاصله عذرخواهی کنه تا اون بنده خدا هم تکلیفش روشن بشه و وقتش تلف نشه وبره پی زندگیش…
ولی نمیدونم چرا من با این حس کنار نیومدم هیچوقت و توانایی این عذرخواهی رو ندارم و معمولا داستان به این شکل میشه که در آن دقایقی که بازاریابِ عزیز صحبت میکنه، حتی اگر سوژه صحبت، کاشت مو هم باشه، با عنایت به انبوه مویی که بر سر و صورتم دارم،تا انتهای صحبت را گوش داده و خودم را خیلی هم مشتاق نشان میدهم و در انتها هم یه امیدی میدهم که تماس میگیرم… بعد هم فکر میکنم که کار خیلی خوبی کردهام…
البته موضوع معمولا همین جا تموم نمیشه و از آنجایی که اصل و شرط اول فعالیت این دوستان بر پیله بودن است، ماجرا ادامهدار میشه… اگر یک سری به گوشی من بزنید، با لیستی از شمارههای مسدود شده مواجه میشوید که همگی، همین عزیزان بازاریابی هستند که من کمال ادب را در موردشان به جا آوردهام و بعد هم مجبور شدهام که بلاکشان کنم… حالا با این پیشینه درخشانی که خدمتتان عرض کردم، شما را با شخصی آشنا میکنم که هفته قبل، کله سحر با روحیهای شاد، قصد فروش بیمه عمر به من کرده بود و تعریف جدیدی از رو نرفتن را به جامعه جهانی ارائه داد.اون روز من هنوز خواب بودم که موبایلم زنگ خورد. طرف با یه صدای کشداری که معلوم بود به نادرستی بهش آموزش داده اند و فقط یک چیزی از عشوه و جادوی صدا پشت تلفن شنیده گفت:
- « سلاااام… خوووبین؟…» به کمک چند سرفه موفق به تکلم شدم: - «ممنون… بفرمایین…» / « شما تا حالا فکر کردین بعد از ۱۲۰ سال که از دنیا رفتین، چه پول هنگفتی میتونین برای ورثه تون به جا بذارین؟…» اول اینکه حداقل من تمایلی به شنیدن خبر مرگم، سر صبح ندارم… خیلی برام جذاب نیست… دوم اینکه اون صدا و اون جمله، کلا با هم همخوانی نداشتند ولی به همون دلیلی که عرض کردم، موفق نشدم توضیح بدهم که در حال حاضرعلاقهای به تفکر درباره ورثهام ندارم و لذا ایشون هم ادامه دادند: « با پرداخت مبلغی بسیار اندک در هر ماه، بعد از ۱۲۰سال که فوت کردین، شرکت ما متعهد به پرداخت مبلغی چشمگیر به ورثه شما خواهد بود…»
سکوت کرده بودم و ایشون هم سکوت من را بر رضایت برداشت کرد نه بر خواب بودن. از نفس که افتاد پرسید: -«خب… نظرتون چیه؟» / «اگر اجازه بدین فکرهامو بکنم، تماس میگیرم خدمتتون…» / «شما زحمت نکشین…من خودم تماس میگیرم.» / «خیلی هم لطف میکنین…»
در همان حالِ خواب و بیداری، شماره طرف رو بلاک کردم و خواب را ادامه دادم. طرفهای ظهر، موبایلم زنگ زد:
- «سلاااام… خوووبین؟…» / «ممنون. بفرمایین…» / «منم.» / «به جا نیاوردم…» / «بیمه عمر. صبح حرف زدیم…» از یک شماره دیگه حمله کرده بود… سر و ته حرف را هم آوردم و شماره دوم را هم مسدود کردم. بعدازظهر، شماره ناشناس دیگهای زنگ زد:«سلاااام… خوووبین؟…»… این شماره هم، بلاک.
معلوم نیست اون شرکت لعنتی بیمه، چند خط در اختیار پرسنل زحمتکشاش گذاشته ولی آنچه مسلمه، کاملا دستشون پره… تا به امروز این بلاک کردن و تماس از یه خط دیگه ادامه داره و «سلاااام.خوووبین» بدون اینکه ککش بگزه و یا بهش بربخوره، با پشتکار در حال تماسه… دوستان… اگر این مطلب رو میخونین، توروخدا ول کنین. من بیمه عمر نمیخوام. فقط روم نمیشه مستقیم بهتون بگم. راحتم بذارین.