تکنگاری/ دانلود تهدیگ با لینک مستقیم!
روزنامه هفت صبح، سیدجلال سیادت |برای به دست آوردن ته دیگ حاضر به جنگافروزی هستم و معتقدم از ابتدا فقط ماست و خیار بود و بعدها و طی روند تکمیل جهان سایر غذاها نیز به آن اضافه شدند و خدا نکند در این مملکت کارهای شوم که تمام طباخیهای ایران و حومه در همان دقایق اولِ به قدرت رسیدنم تعطیل خواهند شد و میکنم قطع رابطه با آنهایی که حین خوردن ملچ و مولوچ میکنند.
و معتقدم جناب اُملت اگر تنبلی به خرج ندهد و خودش را لوس نکند میتواند رقیب قدرتمندی برای تمام غذاهای عالم باشد و ارادت دارم به عدسیفروشِ جلوی پله نوروزخان و نشستهام بارها کنار جدول و هورت کشیدهام عدسی را زیر برف و باران و لحظاتی به این فکر کردهام که ما خوشبختتر بودهایم از انسانهای اولیه و آن آدمخوارهای بیبضاعت که باد میزدند و سرخ میکردند همدیگر را روی زغال و تو خوب میدانی که از ته چینهای مسلم نمیشود به همین راحتی گذشت.
و هنوز نمیدانم چرا هنوز زندهایم بعد از خوردن ساندویچهای کالباس مارتادلای بوگندوی استادیوم آزادی و چرا هنوز سرپا ماندهایم بعد از آن همه لب گذاشتن به شیرهای آبخوریاش که میلیاردها دهان و حلقِ سالم و مریض را به چشم دیده است و چرا نشد یکبار-فقط یکبار- صبحانهای شبیه اروپاییهای داخل فیلمها بخوریم و چرا هیچوقت محقّق نشد آن تصویر فانتزی میز صبحانه که باشد کنار هم یک لیوان آب پرتقال،یک لیوان شیر،یک تخممرغ عسلی در ظرف مخصوص،چند قرص نان تُست،یک ظرف مربا و یک قالب کره که بمالیم به نان و بدهیم لم روی صندلی در تراس و بخوانیم روزنامه را همزمان با نوشیدن آب پرتقال.
و بخورد زنگِ تلفنمان و نیمهکاره رها کنیم میزِ صبحانه را تا فیکس بماند تصویر روی لیوانِ نیمخورده نوشیدنی و بزنیم بیرون به هوای پرسهزنی و در گذر از کوچهپسکوچههای بازار بخوریم حسرتِ آن کبابی که رضاتفنگچی به سیخ میکشید و به ابوالفتح تعارف میکرد و ما عاجزانه به پدر نگاه میکردیم تا ببیند روی زردمان و بشنود صدای قار و قور شکممان و بمانیم در کفِ یک سیخ کباب و گوجه و نانِ چرب، تا بدهند حقوقش را سر برج و برویم شمشیری و بزنیم به بدن کباب و ریحون و دوغ و بمانیم منتظر تا ماهی، دوماهی، سه ماهی دیگر که بریزند حقوقی دیگر و برویم تجریش.
و بو بکشیم عطرتنِ بازارچه را و برویم بالا از پلههای کناری آش سیدمهدی و بخوریم لوبیاپلو و ماست و خیار و بزنیم دستوپا برای تهدیگِ روغنی و چرب و چیلی و بریزیم کانادادرای در لیوانهای یخدارِ روحی و بدویم تا شهربازی و سوار بر چرخ و فلک با پشمک برای خودمان ریش و سبیل بگذاریم و هنگام برگشت به خانه بزنیم نِی در لیوانِ یخدربهشت و شب برسد تا بپیچد چند عطر آشنای کلیشهای در کوچهها،پلاکِ یک: قیمه،پلاکِ دو: قرمه،پلاکِ سه:عدس پلو،پلاکِ چهار:کوکوسبزی،پلاکِ پنج: بدون عطر،که ندارد زن آن خانه،پلاکِ شش:تاریک،زود خوابیده اهالی آن خانه و میدانستی که سفره شبشان خالیست هرازگاهی.
و قرار شد بزرگ که شدی،پولدار که شدی،ببری برایشان یک مجمعه از هزار نوع غذا،به هر رنگ و طعم و نشد و تو بزرگ نشدی هیچگاه و پولدار نشدی هیچگاه و پلاکِ شش شد کلنگی و اسکناس شمردند املاکیها و بردند بالا چند طبقه و رفتند چند طبقه پایینتر ساکنانِ صامتِ آن خانه و غیب شدند در هزارتوی شهر و آفتابی نشدند در فیسبوک تا پیدایشان کنم و برایشان به اشتراک بگذارم لینک دسترسی به طعم جادویی تهدیگهای چرب و چیلی ماکارونیهای مادرجان را.