تکنگاری / حیف که خواننده نشدی
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | هیچوقت ندیدم ناصر جایی آواز بخواند. حتی نشنیدم هم. مثلا از بچههای تاج یا تیم ملی تو اردو. میدانستم که اگر با آن صدای زخمیِ خشدارِ تهچاهیاش زمزمه کند، دل همه را آب میکند اما نشنیده بودم. اصلا توی ناصیهاش هم نبود انگار که برود روی سن یا دم باربکیو، شعری، ترانهای، چیزی دیلیدیلی کند به نشانه حسرت و مسرت. البته خوانندههای آماتور در تیم ملی کم نبودند.
خبر داشتم که مثلا حسین روس، تهصدایی دارد و توی بازیهای مقدماتی المپیک ۱۹۷۲ در پیونگیانگ (اردیبهشت۱۳۵۱) که سرپرستان ایران یادشان رفته بود سرود ملی را با خود ببرند، حسین روس و دوسه تا از بچهها چاره را در این دیده بودند که یک روز قبل از بازی، تصنیف را برای ارکستر نظامی کرهشمالی بخوانند و آنها در سایه نُتخوانی و تمرین، بتوانند در روز مسابقه، با مزقون و سنج و طبل دسته نظامیشان، ترانه «امشب شب مهتابه» را به جای سرود ملی بزنند و همه ایرانیها هم دست بگذارند روی سینهشان و موهایشان سیخسیخ شود از حس وطندوستی و یاد وطن در غربت و بعد که باقر گزارشش را فرستاده بود طهران، همه مسئولین تیم ملی را نقرهداغ کرده بودند که چرا با خودتان سرود ملی نبردهاید. گاهی با خود میگویم الان اگر آن سرود کلانی و رفقا، دم دست بود، اندازه جواهر میارزید.
البته قبل از اینکه توپچیهایی چون نیما نکیسا و رضا عنایتی و شیث رضایی و مهرداد میناوند و پژمان جمشیدی صدایشان را بیندازند ته حلقشان و ادای آوازهخوانها را دربیاورند، ما خواننده دلی، کم نداشتیم توی اردوها. گیرم نهایت کار آنها زمزمهای عصیانگرایانه و خودمانی بود. این در حالی بود که رابطه بچههای فوتبالیست با ستارههای پاپ ایران چنان رفاقتی بود که هر کداماش را هوس میکردند با کلّه میآمدند.
مثلا خوانندهای چون دال- اقبالی به خاطر اینکه خود در نوجوانی و جوانی در تیم فوتبال «جوجههای طلایی» بازی میکرد رابطه غریبی با بچهها، به ویژه کاپیتان تیم ملی -پرویز قلیچ- داشت و از آنجا که شکنجهگران جفتشان در زندان اوین، مشترک بودند گاهی همین اشتراکات باعث میشد که در اردوی تیم ملی و به ویژه هنگام شنا و آبدرمانی، درددلهایی باهم درباره آرمانهایشان بکنند و جالب اینکه شکنجهگران آنها چند قدم آنورتر، با پیک و گیلاس در آب همان استخر، از خودشان پذیرایی میکردند و حرص این دو را درمیآوردند. اما اینکه ناصر حجازی هم اینجورجاها و اینجوروقتها طالب خوانندگی باشد یا برای دلش و دوستانش زمزمهای شبانه راه بیندازد، تا حالا رفرنسی نداشتم.
نداشتم تا اینکه چند وقت پیش، حین زیر و رو کردن خرت و پرتهایم، به مجله جوانانی خوردم که تاریخ دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۵۳ را داشت و تیتر زده بود:«ناصر حجازی فوتبالیست معروف به صف خوانندگان پیوست». در زیرتیترش نوشته بود:«ناصر حجازی گفت از این پس روی من به عنوان چهره هنری حساب کنید، چون در سینما هم فعالیت میکنم.» همان نشریه جوانان در صفحه ۱۴ خود درباره آوازهخوانی حجازی نوشته که:«هفته گذشته ناگهان ناصر حجازی دروازهبان معروف تیم ملی فوتبال و تاج به صف خوانندگان پیوست! ناصر حجازی که برای خواندن دو سه آهنگ در برنامه چشمانداز و صبحجمعه به رادیو آمده بود در برابر چهره حیرتزده به خبرنگار جوانان گفت: « مگه چه عیبی داره؟ من هم بلدم بخوانم. خوب هم میخوانم»!
ناصر که از صدای گیرا و دلچسبی نیز برخوردار است در حقیقت میخواهد به جمع خوانندگان موزیک پاپ بپیوندد. جالب اینکه دروازهبان جذاب تیم ملی هنوز به طور جدی کار را شروع ننموده، با سیل پیشنهاد آهنگسازان روبهروست ولی انگار ناصر میخواهد با وسواس و حوصله خوانندگی را دنبال کند و به قول خودش میخواهد ابتدا عکسالعمل مردم را ببیند و آنگاه خوانندگی را جدیتر دنبال نماید. ناصر در ضمن، آمادگی خود را برای بازی در فیلمها نیز اعلام داشت و گفت در این مورد نیز وسواس خود را از دست نمیدهم ولی به هر حال از این به بعد روی من به عنوان یک چهره هنری حساب کنید.»چه صداها که بدون آوازه، سر از قبرها درآوردند. چه آوازها که بیصدا سر از قبرستانها درآوردند و چه آوازهخوانهایی که بدون آواز، در گورها خوابیدند.