تکنگاری| این دوش گرفتنهای اعصاب خردکن
روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلیپور | آقا امروز بنده قصد دارم راجع به یک رفتار نادر خودم باهاتون صحبت کنم. انسانهای نرمال، وقتی عصبی یا ناراحت و گرفتار حالاتی اینچنینی هستند، بهشون پیشنهاد میشه که یه دوش آب سرد یا آب گرم یا آب ولرم بگیرن تا آروم شن… جالبه که عموما هم آدمها این کار رو میکنن و همگی هم حالشان خوب یا حداقل بهتر میشه… ولی در مورد من اینجوری نیست.
داستان من به این شکله که خیلی آرام و مسلط به اعصابم نشستهام و مثلا مشغول دیدن تلویزیون هستم و اساسا هم مشکل خاصی ندارم که بهخاطر رعایت نظافت، خودم را ملزم به رفتن حمام میبینم. آقا به محض اینکه قطرات آب بر روی سر و کلهام فرود میآید، هرچی فکره میاد سراغم…
حالا باز هم تا اینجاش، خیلی مشکل خاصی نیست. مشکل خاصش اونجاست که گفتوگویی درونی آغاز میشه. در این گفتوگوی درونی هم غالبا مشکلاتی که از حمام قبلی تا این حمام بهوجود آمده، به بحث گذاشته میشه. مشکل خاصترش اونجائیه که اگر در فاصله این دو حمام، با کسی حرفم شده باشه یا مشکلی بهوجود آمده باشه، میام و زیر دوش حمام حلش میکنم.
در اینگونه مواقع هم عموما با نفر غایب، به دیالوگ میپردازم.خب قشنگ نیست دیگه… شما فرض کن با اون وضعیت، کل سر و کله و صورتم رو هم کف گرفته، تازه باید حرف هم بزنم و استدلال کنم و حرفها و صدای طرف رو هم شبیهسازی کنم. واقعا سخته یه مقدار… یعنی میخوام بگم که در دو نقش بازی کردن، وسط حمام، خیلی جالب نیست. ولی من اینجوریم دیگه…
چند روز پیش، زیر دوش بودم که با دوستم به یه مشکل کاری خوردم: - «آقا تو خودت به من گفتی دو سه روزه این آماده میشه…/ حالا نشده…/ اِ؟…به همین راحتی؟… مگه من مسخره توام؟/ نه… ولی نتونستم آمادهاش کنم. حالا بیا بکش منو…/ …نمیکشم. ولی آدم بدقولتر از تو ندیدم…»
دیالوگهایم در غیاب دوستم در حمام بالا گرفت و کلی باهاش جر و بحث کردم و حسابی از خجالتش دراومدم و هر آنچه از دهانم دراومد، نثارش کردم. از حمام که بیرون آمدم، اتفاقا باهام تماس گرفت: - «چطوری؟»/ «فدات بشم… دادا… این کاره رو آماده نکردی؟ گفته بودی دو سه روزه میرسونی…»/ «شرمنده… نشد. یهخرده زمان میبره.»/ «دشمنت شرمنده. این چه حرفیه… فدای سرت. آقا تماس از تو. هر وقت آماده شد بهم خبر بده. عجله نکنیها…»/ «دمت گرم. قربانت.»/ «فدایت.»
به همین راحتی. تموم شد رفت پی کارش. تو حمام اونجوری بود و عصبانیتم را خالی کردم و بیرون حمام هم اینجوری شد و به رفاقتم ادامه دادم… و این داستان همیشه ادامه دارد… بحث با راننده تاکسیای که کرایه زیاد گرفته… رو کردن دست فروشندهای که قصد قالب کردن جنسی را بهم دارد… و الی ماشاالله…
البته در این حمامها مباحث بسیار جدی هم وجود دارد. مثلا بحثهای سیاسی و اقتصادی روز که عموما در جواب خبرهاییست که در رسانهها پخش میشود. حالا خیلی وارد جزئیات آن نمیشوم ولی همینقدر بدونید که اکثرشون رو همونجا حل میکنم و میره پی کارش…
و به همین علت هم هست که همیشه بعد از دوش گرفتن بسیار خستهام و نیاز به تمدد اعصاب و ریکاوری دارم.
اما میفرماید که: عیب می جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو… خوبی این دوش گرفتنهای اعصاب خردکن اینه که هر کی منو میبینه میگه: «وای، خوش بهحالت… تو چقدر آرومی…»/ «بابا تو چجوری اینقدر بیخیالی؟…»/ «به خدا به این خونسردی و تسلط تو حسودیم میشه…»
خب خبر ندارن که مشکل رو جای دیگهای دارم حل میکنم…