کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۴۵۵۴۷
تاریخ خبر:

تک‌نگاری|‌ روزِ غیر‌عجیب هم داریم مگه؟!

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور | آقا امروز روز عجیبی بود. البته حرف شما هم متینه که می‌فرمایین در این روزها، روزِ غیر‌عجیب هم داریم مگه. ولی روز من مخلفات دیگری هم داشت. به دلیل یک کار عجله‌ای که پیش اومده بود، مشغول حرف زدن با تلفن بودم و همزمان تایپ هم می‌کردم، ناهار هم می‌خوردم… کاملا شبیه هشت‌پا… بسیار با‌صفا و دل‌انگیز بود تا این‌که برق رفت.

خب اتفاق خیلی خوشحال‌کننده اول این بود که هر‌چه تا اون لحظه تایپ کرده بودم، پرید و باعث شد الفاظی از دهانم خارج شود که علاوه بر این‌که بار منفی داشت، موجب شد اون نصفه لقمه‌ای که در دهان می‌جویدم، به گلویم بپرد. اون طرفی که پای تلفن بود، چون فکر کرد سرفه‌هایم به‌خاطر کروناست و مغزش قسمت مربوط به آرام و مسلط بودن را در اختیار نداشت، با تمرکزی بسیار بالا، فقط جیغ کشید و گفت: «حرف بزن… حرف بزن… چی شده؟»

من که کاری جز خِرخِر ازم برنمی‌اومد، بنابراین توانایی اجابت درخواست ایشون رو نداشتم. لذا بدون این‌که خداحافظی متینی بکنم، گوشی موبایل را به گوشه‌ای پرتاب کردم و سعی کردم با سرفه و زدن پس‌گردنی به خودم، دیدار با خداوند را چند صباحی عقب بیاندازم. شاید تصورش براتون مشکل باشه، ولی من این توانایی را دارم که با دست خودم به خودم پس‌گردنی بزنم که فکر می‌کنم در عالم جاذبه‌های گردشگری، توانایی منحصر به‌فردیه که علاقه‌مندان را به دیدن آن دعوت می‌کنم…

بالاخره زنده ماندم و بعد از کبود شدن صورت، خودم را به جرعه‌ای آب رساندم. بعد از این‌که مقداری به خودم مسلط شدم و توانستم دم و بازدم بی‌نقصی داشته باشم، به زندگی معمولی برگشتم و سعی بر جمع و جور کردن اوضاع نمودم…مرحله اول، پیدا کردن موبایل بود که در آن لحظات احتضار، پرت کرده بودم. خورده بود تو دیوار و باتری‌اش پرت شده بود بیرون و صفحه‌اش هم ترک‌هایی چون کویر لوت برداشته بود. باز هم با صدایی رسا، الفاظی که از فرهیخته‌ای همچون من بعید بود بر زبان جاری کردم که چون لقمه‌ای در دهان نبود، کامل و بدون نقص، توسط همسایگان شنیده شد.

مرحله دوم، سرهم کردن موبایل بود که توانایی برقراری تماس را برایم فراهم کند که انصافا این کار را انجام داد. البته با اندک تغییری نسبت به گذشته… به این شکل که صدای اون طرف میومد، ولی صدای این طرف نمی‌رفت. خب واضحه که بعد از چند تا تماس بی‌صدا، نگرانی اون‌طرف بیشتر شد که حتما اتفاقی افتاده و قرنطینه لازم شده‌ام. باز هم اون طرف، با تسلط کامل، فقط جیغ کشید که:
- «تحمل کن… من اومدم…»

در این لحظه بود که متوجه شدم اس‌ام‌اس و اینترنت گوشی هم از کار افتاده. خلاصه با یک ضربه ساده، گوشی را از بین بردم و حالا باید بیفتم دنبال تعمیر یا خرید گوشی. البته فکر نمی‌کردم طرف اون‌ور خط، اینقدر سریع خودشو برسونه و چون برق نداشتیم، با مشت و لگد به‌در ساختمان بکوبد و به همسایه‌مان بگوید که من به سرفه افتادم و دیگه هم نتونستم جواب بدم…

باور کنین از اون لحظاتی بود که ترجیح می‌دادم سرم رو بالا بگیرم و بگم «من هم کرونایی شدم» تا این‌که بگم داشتم تایپ می‌کردم، برق رفت، من هم فحش دادم، غذا پرید تو گلوم، سرفه کردم، داشتم خفه می‌شدم، خودم زدم پسِ کله خودم، موبایل رو پرت کردم که شکست، باز هم فحش دادم، الان هم در خدمتتون هستم.

کدخبر: ۴۴۵۵۴۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر