کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۸۷۰۱۷
تاریخ خبر:

تک‌نگاری| بالاخره‌ گفتگو‌ کنیم یا نه؟

روزنامه هفت صبح، صوفیا نصرالهی| یک: این روزها بخش زیادی از انرژی‌ام صرف دیالوگ در شبکه‌های مجازی می‌شود. انگار می‌خواهم نشان بدهم که بلدم گفت‌وگو کنم. اکثر وقت‌ها دیالوگ‌ها برای دو طرف فرسایشی و بی‌نتیجه بوده‌اند. دیروز با پدرم تلفنی صحبت می‌کردم و شکایت کرد از من و خواهرم که گفت‌وگو کردن بلد نیستیم و حرف را نمی‌شنویم.

داشتم عصبانی می‌شدم و می‌خواستم بگویم که این ماجرا دو‌طرفه است که ناگهان دیدم از آن دیالوگ‌های بی‌حاصل است. به پدرم گفتم بیا به‌جای تلاش برای حرف زدن و قانع کردن هم، بپذیریم که با هم فرق داریم و هیچ‌کدام‌مان نمی‌توانیم دیگری را برای سبک زندگی‌مان مجاب کنیم. من از کار بیهوده بیزارم. گاهی گفت‌وگو کار بیهوده‌ای است. البته پدرم جواب داد که اگر گفت‌وگو کردن بلد نباشی همیشه یک جهان سومی باقی می‌مانی. حرفش منطقی بود و جوابی نداشتم. گفت‌وگویمان همین‌جا تمام شد.

دو: سال اول دانشگاه بود که با سوزان سانتاگ، متفکر و نظریه‌پرداز آشنا شدم. یکی از جمله‌های یادداشت‌های کمپ از کتاب «علیه تفسیر» را جایی خواندم و گفتم کسی که این جمله را گفته می‌تواند الهام‌بخش من باشد. نقل به مضمون جمله این بود: «فقط آدم‌های سطحی هستند که از روی ظاهر قضاوت نمی‌کنند.

راز واقعی جهان در چیزهای آشکار است.» بعدتر البته فهمیدم که سانتاگ این جمله را به نقل از اسکار وایلد در کتابش آورده ولی خب سرنوشت می‌خواست که من این‌طوری با سانتاگ آشنا شوم. کتاب «علیه تفسیر» در تمام این سال‌ها الگوی من برای نقد آثار هنری و البته وقایع جهان بود. این شد که وقتی نشر برج اعلام کرد یکی از دو رمان داستانی سانتاگ را می‌خواهد منتشر کند هر روز از کتابفروشی محله و انتشارات استعلام می‌گرفتم که به محض آمدن کتاب آن را بخرم.

از سانتاگ پیش‌تر آن یکی رمانش به‌نام «عاشق آتشفشان» منتشر شده بود. «در آمریکا» رمانی است که به لحاظ روایت پیچیدگی‌های خودش را دارد. به‌خصوص خواندن فصل اولش دشوار است چون سانتاگ راه عجیبی برای معرفی کاراکترهای کتاب انتخاب کرده. راوی در زمان سفر می‌کند و به لهستان قرن نوزدهم و به خانه یک هنرپیشه تئاتر مشهور راه پیدا می‌کند. راوی برای شخصیت‌هایی که در آن خانه می‌بيند اسم می‌گذارد و بعد رمان هر از گاهی نمای نقطه‌نظرش تغییر می‌کند و از دید هر کدام از شخصیت‌ها قصه را پیش می‌برد.

لهستانی‌ها که در کشور خودشان اشراف‌زاده هستند برای زندگی جدید به آمریکا می‌روند تا آنجا کشاورزی کنند. شخصیت اصلی زنی به‌نام ماریناست. هم در باب مهاجرت نکته‌های جالبی دارد و هم آن بخشی که درباره تلاش‌های مارینا برای اثبات خودش است. انگار زن‌ها در هر تاریخ و هر جغرافیایی همیشه در قیاس با مردان ناچار بوده‌اند برای حفظ هویت‌شان تلاش بیشتری بکنند. «زن اگر بخواهد زندگی متفاوت با آنچه برایش مقدر شده داشته باشد، کارش به مراتب سخت‌تر است از مردی که همین هدف را دارد.

شما مردها راحت‌تر به هدفتان می‌رسید. شجاعت و جسارت و ماجراجویی‌تان ستوده می‌شود، حتی اگر بد بیاورید و شکست بخورید. اما درون هر زن چندین و چند صدا هست که می‌گویند معقول و محتاط باش و برمبنای حیا و مهر رفتار کن». فکر می‌کنم مارینای کتاب خود سانتاگ است. سانتاگ روشنفکری که در اواخر قرن بیستم در آمریکا مجبور بود بجنگد تا به‌عنوان یک روشنفکر جایگاه خودش را پیدا کند.

سه: این چند وقت حال و حوصله‌ فیلم دیدن نداشتم و طبعا فیلم سیاه و سفیدی هم در این ستون معرفی نشد. هنوز هم حوصله‌ فیلم دیدن نیست اما چند شب پیش نشستم و بعد از مدت‌ها دوباره «ژول و ژیم» فرانسوا تروفو را دیدم و مسحور شیوه روایت تروفو شدم. اندوه و سرخوشی توامان فیلم گیرتان می‌اندازد.

ژان مورو در نقش کاترین اثیری حیرت‌انگیز است. فیلمی که همان‌قدر که اثر عاشقانه‌ای است به رفاقت مردانه می‌پردازد و در دیدن دوباره‌اش متوجه شدم که چقدر ظریف شیوه‌های متفاوت زندگی ژول و ژیم را برای تماشاگر تصویر می‌کند که البته تقدیر هر دویشان محتوم است. همین الان در ذهنم جرقه زد که: ژول و ژیم به طرز عجیبی بلد بودند به‌‌رغم تفاوت‌هایشان با هم گفت‌وگو کنند.

کدخبر: ۴۸۷۰۱۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر