کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۹۶۲۵۶
تاریخ خبر:

تغییر موضع| هامونم فرو ريخت امان از دلِ ليلا!

روزنامه هفت صبح، سارا غضنفری| نوشتن درباره آنهايي كه دوست‌شان داشتيم ولي به يك‌باره قهرمان فرو ريخته و ديگر دل به دلش نداده‌ايم. اين روزها همين ماجرا باب روز است. انگار خط‌كشي گذاشته شده و اگر پاي‌تان را از آن بيرون بگذاريد هركسي كه مي‌خواهيد باشيد به يك‌باره فرو خواهيد ريخت.

اين روزها زياد مي‌شنويم فلان سلبريتي، شاعر، نويسنده چرا ديگر خودش نيست. آن‌كه قهرمان‌مان بود كجا و اين فرد كه عقايدش با ما زمين تا آسمان فرق دارد؛ كجا؟! نگارنده خودش اين تجربه را دارد. كارگردان مورد علاقه‌اش در يك نشست خبري چنان فرو ريخت كه ديگر آدم جرات نمي‌كند به او انتقاد كند.

داريوش مهرجويي كه چندي پيش بر سر اكران نشدن فيلمش چنان خشمگين شد كه جلوي دوربين نشست و حرف‌هاي انتقادي تندي زد و حالا كه يكي از اهالي صف خودش (ترانه عليدوستي) بازداشت است اصلا مشخص نيست كارگردان‌ ما كجاست و انگار حرف‌هاي تندش و خشم و عصبانيت‌اش فقط براي اكران فيلم خودش بود! تجربه فرو ريختن سازنده ليلا، هامون، پري و… براي اينجانب به جشنواره فيلم فجر سال 93 بازمي‌گردد. داستان از اين قرار است:

برای اولین‌بار در سي‌و‌دومين جشنواره فیلم فجر، به دیدار یکی از فیلم‌های جشنواره رفته بودم. جشنواره‌ای که اصلا نه برای گرفتن بلیت برخلاف گذشته‌ها تلاشی کرده بودم و نه اصلا حوصله‌ای برای دیدن فیلم‌ها در وجودم باقی بود. رغبتی برای دیدن فیلم‌ها نداشتم و به خواندن نقدهای دوستان که هر شب و هر لحظه در مجازی خانه به اشتراک می‌گذاشتند، بسنده كرده و غصه دوری از جشنواره را فرو می‌نشاندم.

تا این‌که يك شب یکی از دوستان که زحمت کشیده و بلیتی تهیه کرده بود؛ درخواست کرد که فلانی برویم و فیلم را ببینیم و ما هم گفتیم برویم که لااقل زخمه‌ای از جشنواره به تنمان هم خورده باشد و نگویند که فلانی یک فیلم هم ندیدی؟! تا لحظه‌ای که در صندلی نشستم حتی اسم فیلم را هم نمی‌دانستم و وقتی نام «داریوش مهرجویی» بر پرده سینما ظاهر شد، نفسی کشیدم که بله، خدا را شکر فیلمی از بزرگان سینما را در جشنواره می‌بینم و لااقل وقتم بیهوده نگذشته است. «اشباح» آغاز شد با سبک و سیاقی که در اوایل فیلم نتوانستم حدس بزنم با یک فیلم جنایی یا ترسناک روبه‌رو هستم یا یک ملودرام خانوادگی! فیلم سیاه و سپیدی که سیاهی‌اش بر سپیدی‌اش غلبه می‌کرد.

فیلم جلو رفت و مردم و من خسته‌تر و بی‌حوصله‌تر عقب نشستیم. (يك‌جاهايي هم صداي هو كردن و خنده و دست زدن آغاز شد!) صحنه‌های طولانی و کرخت، دیالوگ‌های خسته‌کننده و از همه مهم‌تر تم اصلی داستان فیلم که اعلام شده بود اقتباسی از کتاب «اشباح» هنریک یوهان ایبسن، نمایشنامه‌نویس و درام‌نویس نروژی است و باید گفت که اگر این کتاب را خوانده باشید، شاید تقلیدی از فساد روابط و وجود فردی به اسم «دایی بابا» با نقش‌آفرینی همایون ارشادی، به‌عنوان شخصی که مقررات را رعایت و اخلاق را گوشزد می‌کرد، نزدیک به نقش کشیش در این کتاب بود. اما متاسفانه باید گفت تمام برداشت‌ها از نوشته ایبسن، یک برداشت شتاب‌زده و سطحی بود و نتوانست عمق مطلب را جوری به مخاطب بفهماند که لااقل از سینما سرخورده خارج نشود.

هر چقدر از زمان فیلم می‌گذشت، خاطرات فیلم‌های لیلا، هامون، علی سنتوری و خاطره خود داریوش مهرجویی بیشتر توی ذوق می‌زد. اگر چه کارگردان قدیمی سینما پیش از این در جواب منتقدانی که منتظر دیدن لیلا و هامون و… بودند، با عصبانیت شدید گفته بود: «آن عده از منتقدان که منتظر هستند «اشباح» فیلمی شبیه آثار مطرح گذشته او باشد، یعنی چی این سوال؟! آنهایی که منتظر چنین چیزی هستند هیچی از سینما نمی‌فهمند!

به معنای واقعی خَر هستند و از حماقت‌شان چنین حرفی می‌زنند! عین همین حرفی که زدم را منتشر کنید وگرنه راضی نیستم مصاحبه‌ام منتشر شود! یعنی چه «اشباح» شبیه آثار قبلی من باشد؟ مگر من در 50سال قبل زندگی می‌کنم؟ مگر من همان آدم 20سال پیش هستم؟ مگر فضای امروز جامعه عینا همان فضای چند دهه پیش است؟ این سوال‌ها و این خواسته‌ها از نادانی جماعتی می‌آید که ادعای روشنفکری‌شان گوش همه را کر کرده اما مثل انسان‌های بَدوی زندگی می‌کنند! هی می‌گویند هامون بساز، لیلا بساز، اجاره‌نشین‌ها بساز… از این مسخره‌تر نمی‌شود…»

در آن زمان واقعا بهت‌زده بودم؛ كارگردان هامون كجا و كارگردان اشباح با چنين گويشي كجا! در آن سال نوشتم؛ حالا باید گفت جناب مهرجویی که از بزرگان سینما هستید، درست است که نباید دوباره «لیلا» بسازید، ولی لااقل مخاطب را هم از یاد نبرید، فیلمی بسازید که حداقل بیننده را روی صندلی نگه دارد، نه آن‌که در پی بازی‌های مصنوعی و گفته‌های عجیب و غریب که به آن لحن شاعرگونه دادید و با تاکید نکته قوت فیلم بود، منتظر پایان فیلم بشود…! شايد تنها نقطه قوت فيلم همين دو خط شعر بود!

(اگر دست من بود خواب تو را می‌کشیدم/ اگر دست من بود خواب تو را با رنگ‌های شادتر می‌کشیدم…) بعد از اين فيلم ديگر مهرجويي فيلم بهتري البته از ديد نگارنده نساخت (لامينور هم كه از ساخته‌هاي آخر است ديگر نگوييم) و در هيچ اتفاق صنفي نبود و واقعيت وقتي از من مي‌پرسند بهترين فيلم ايراني كه در ليست‌ات قرار دارد كدام است مي‌گويم هامون اما كدام كارگردان… بگذريم ما همه خَر (شايد به‌معناي بزرگ) هستيم.

کدخبر: ۴۹۶۲۵۶
تاریخ خبر:
ارسال نظر