تاثیر علی دایی بر زندگی ما؛ بلا روزگار عاشقیت
روزنامه هفت صبح، رضا فراهانی | حامد را به تیزهوشی و تقلید صدا میشناختیم، اینکه نوای تارهای صوتی را توی هوا میبلعد و چنان چنگ میزند به آن و هوپ میکشد توی مغز و در کسری از ثانیه چنان بیغلط همان صدا را در میآورد که تقریبا هیچکس در دانشگاه شک ندارد او یک ضبط صوت در گلو دارد که مدام درحال پخش صداست.
اولین باری که از این توانایی نه برای تمسخر همکلاسیها که با درآوردن ادای استادان دانشگاه استفاده کرد، من در نزدیکترین فاصله به او بودم و خودم شنیدم که چطور صدای علی دایی را طوری تقلید کرد که در کسری از ثانیه از دانشکدههای اطراف هم برای دیدن علی دایی رهسپار دانشکده فنی شدند!
هیچ وقت نه در تلویزیون و نه در سینما ندیده بودم کسی اینقدر شبیه علی دایی باشد، اصلا انگار خودش بود با همان حرکات دست، برای مایی که در آن روزها هر کلیپی را باز میکردیم یا کانال تلویزیون را به هر سمتی میچرخاندیم یک نفر در حال تقلید صدای علی دایی بود نباید شنیدن دوباره این تقلید جذابیت میداشت اما داشت.
حامد از همان روز تا آخرین روزی که پروندههای کارشناسی را بگیریم و برویم سمت کارشناسی ارشد یا کار و تدریس و … هر عصر ما را با تقلید صدای شهریار ستاره باران میکرد و درست از فردای آن روز بود که دیگر صدا در گوشمان نپیچید، حیف یادمان رفت از حامد بپرسیم چطور میتوانسته سالها یک صدا را تقلید کند اما هر بار آن صدا برای ما تازه و جذاب باشد؟
کاش میدانستیم حالا کجاست تا نسبت ما و ماهی و علی دایی و فضای مجازی را تنظیم کند .
من خیلی قبلتر از آنکه بدانم کراش داشتن یعنی چه و این کلمه بیمعنا دهان به دهان فضای تینایجری مجازی را بگیرد و ترکشهایش صفحه من را هم بپیماید، با دانشآموزی مواجه شدم که علاقه افراطی به علی دایی داشت.
دختری ۱۸ ساله که بیمحابا از عشقش به علی دایی میگفت و بازیهای تیمهای باشگاهی دایی را طوری پیگیری میکرد که گویی لینهکر لیگ انگلیس را.
هرچقدر هم که دوستان و مشاورین و خانواده در گوشش میخواندند که دختر این عشق کذایی را کنار بگذار، او مقاومتش بیشتر میشد، هر روز که میگذشت صراحت لهجهاش زیادتر میشد، هر هفته که تمام میشد اکسسوری جدیدی با نام و نماد دایی به بساطش اضافه میشد.
میان آن همه دانشآموز که در هوای پزشک و مهندس شدن تست میزدند و عصرها در این کلاس و آن کلاس پرسه میزدند، او تنهای تنها بود و در عمق نگاهش یک «این الافهارو ببین چطور دارن میدوند» خاصی وجود داشت.
در ۱۸ سالگی جوری درس و مشق را سه طلاقه کرده بود که انگار از اول برای این پا به مدرسه گذاشته که عکسهای جدید علی دایی را کشف یا پخش کند .
هرچند همه از آیندهاش هراس داشتند اما او خودش انگار چیزی میدانست که همه ما بیخبر بودیم!
وقتی که او مقابل موقعیت دیدار علی دایی که توسط یکی از آشنایان من فراهم شده بود، گفت «نه نمیخوام، اینجوری برمیگرده میگه خیلی ممنون لطف دارید و همه چی خراب میشه! » من را مطمئن کرد که شاید روزی ته جهان عشق و عاشقی را در بیاورم اما هیچ وقت اولین قواعد ذهن نوجوانهای دهههای جدید را نخواهم فهمید!!