کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۹۳۹۷۲
تاریخ خبر:

بهترین رشته‌‌ دانشگاهی برای چزاندن دانشجو!

روزنامه هفت صبح، یاسر نوروزی | خاقانی بزرگ می‌گوید: «این بوده فَرَخج و آن تَخَجّم»! و به این ترتیب ادبیات یکی از بهترین رشته‌های دانشگاهی برای چزاندن دانشجو است. در این رشته استاد می‌تواند طوری سوال طرح کند که شما خوب خفت بکشید و خواری ببینید. همزمان البته می‌تواند طوری طراحی کند که شما بالاترین نمره را بگیرید. برای خودم خیال‌پردازی کرده‌ام فردا استاد در امتحان می‌پرسد: «کدام‌یک از گزینه‌های زیر درباره حافظ صدق می‌کند؟ الف. لوله‌کش بود ب. سوزن‌بان بود ج. شاعر بود د. الف و ب صحیح است»

این البته رویایی خواهد بود که هرگز به ثمر نخواهد نشست، چون استاد صاف می‌رود سراغ پرسش درباره معنی کردن این بیت: «دل آسوده‌ای داری، مپرس از صبر و آرامم/ نگین را در فلاخن می‌نهد بی‌تابی نامم». خب الان منظورت دقیقا چه بود؟ من نگین در فلاخن بکنم نصفه‌ شبی؟ در واقع شما طوری می‌توانید از این بیت سوال بدهید که خود صائب تبریزی هم نتواند جواب بدهد. الان که در حال گذراندن امتحانات هستم، دارم به این قابلیت ادبیات فارسی واقف می‌شوم.

به هر حال شاعران آن زمان بیکار بودند و من یکی از علاف‌ترین‌شان را خدمت‌تان معرفی می‌کنم؛ خاقانی شروانی می‌گوید: «آهوی آتشین‌روی، چون در بَره درآید/ کافور خشک گردد با مُشک تر برابر». مقصودش برابری روز و شب در اول تابستان است و این لقمه را چنان دور دهان چرخاند که کل غذا حیف و میل شد و باید بریزیم توی پلاستیک سطل آشغالی، بگذاریم پایین، شهرداری ساعت ۹ بیاید ببرد! یا نوشته: «پیش دَرشان سپهر و انجم/ این بوده فَرَخج و آن تَخجّم»! واقعا فکر کردی من به‌خاطر پیدا کردن معنی «فرخج» و «تخجّم» می‌روم سراغ لغتنامه؟

گاهی هم شاعر با خودش فکر می‌کند چه منّتی به سر ادب فارسی گذاشته در حالی که موقع خواندن شعرش آروم نمی‌گیگیریم: «گوِ گوتنِ گوسرِ گونهاد/ گوآیین گوِ گودلِ گونژاد»! خب برادر من! چرا خواننده باید به گر گر بیفتد برای خواندن شعر تو؟ صبای کاشانی؟ هان؟ چرا؟ برو در اتاق واقعا به کارت فکر کن! در تمام اینها ولی دلم برای ناصر خسرو می‌سوزد. بیچاره یک بیت خوش‌معنی دارد در تمام کتاب‌های بلاغت، به‌عنوان نمونه‌ای ناموفق در مسائل دستوری مثالش می‌زنند: «پسنده است با زهد عمّار و بوذر/ کند مدحِ محمود، مر عنصری را»

مقصودش خطاب به عنصری و فرخی و منوچهری و یک مشت شاعر متملّق دیگر بوده که چرا با وجود زهد پارسایانی نظیر عمار و ابوذر، باید مدح سلطان محمود را بگوید؟ گفته‌اند فرخی برای هر بار مدح سلطان، سند یک روستا را پاداش می‌گرفته. یعنی فرخی شعر می‌گفته، سلطان همینطور سند منگوله‌دار دستش بوده، هی سند می‌زده.

به‌خصوص که فرخی برای پایین آوردن سطح شاهنامه در چشم سلطان، شعری هم دارد خطاب به او با این مضمون که چرا وقتی تو هستی، یک نفر (فردوسی) باید بیاید در عظمت پهلوانان ایرانی بنویسد؟! اوجِ چاپلوسی را می‌بینی؟ ناصرخسرو خطاب به اینها و خطاب به تمام آدم‌های متملق تاریخ ایران می‌گوید: «من آنم که در پای خوکان نریزم/ من این قیمتی دُرِّ لفظِ دری را» (من کسی هستم که مروارید گرانبهای زبان فارسی را پای خوک‌ها نمی‌ریزم) دمت گرم بعد از هزار سال.

کدخبر: ۳۹۳۹۷۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر