کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۸۵۴۷۳
تاریخ خبر:

برگزاری ۲۰ نمایشگاه خوشنویسی با ۹۶ درصد معلولیت

روزنامه هفت صبح، هانیه درویش | گفت‌وگو با فرشته جمشیدی، دختری که پزشکان در بدو تولد امیدی به زنده بودنش نداشتند و حالا او ۴۷ ساله است، با دنیایی از هنر و تجربه ۴۷ سال پیش با بیماری نقص استخوان که بیماری نادری بود به دنیا آمد. آن روز هیچ‌کسی امید به زنده ماندنش نداشت و پزشکان سعی می‌کردند خانواده جمشیدی را آماده کنند تا به نوزادشان دل نبندند چراکه این نوزاد نارس اگر الان از بین نرود به هفت سالگی نمی‌رسد و رنگ بزرگسالی را هم نمی‌بیند.

اما فرشته ماند و سختی‌های روزگار را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشت و حالا ۴۷ سال دارد و تمام امیدها و آرزوهای خودش را با خطاطی و خوشنویسی به دنیای اطرافش پراکنده می‌کند. با او که این روزها در فراغ مادرش بدون پشت و پناه زندگی سختی می‌گذراند گفت‌و‌گو کرده‌ایم.

بیماری نقص استخوان بیماری است که بدن فرد توان کلاژن‌سازی ندارد به همین دلیل شکستگی‌های استخوانی زیادی به بدن تحمیل می‌شود. همین باعث می‌شود پاهای بیمار یارای راه رفتن نداشته باشد و با کوچک‌ترین ضربه‌ای شکسته شود. فرشته علاوه بر این بیماری عدم رشد هم داشت و همین باعث شد بدنش هیچگاه رشد نکند و در قد و قواره یک کودک باقی بماند و این مادرش بود که همیشه تا آخرین لحظه زندگی مثل یک نوزاد از او مراقبت کرد تا جایی که فرشته می‌گوید:« مادرم مثل یک سایه با من بود و نیازهای من را حتی بهتر و زودتر از خودم می‌دانست.

با وجود او احساس معلولیت نمی‌کردم و حتی از صندلی چرخدار استفاده نمی‌کردم چراکه آغوش مادرم همیشه برای من باز بود و من را به هرجا که لازم بود می‌برد. اما حالا چند سالی است وضعیت برای من فرق کرده است. حالا با رفتن او من نه تنها یک مادر بلکه تمام تار و پود خودم را از دست دادم و از همه کارهایم بازمانده‌ام. مادرم بود که باعث شد من دیپلم بگیرم، خوشنویسی یاد بگیرم و نمایشگاه برگزار کنم.»

*** مادرم باعث شد به اینجا برسم
فرشته از یادآوری آن روزها متاثر می‌شود و یاد روزهایی می‌افتد که با وجود ناامیدی پزشکان، هفت ساله شد و مادرش او را برای رفتن به مدرسه آماده می‌کرد. می‌گوید:« مادرم می‌خواست من را مدرسه عادی بگذارد اما هیچ مدرسه‌ای قبول نمی‌کرد به این دلیل که می‌گفتند در مدرسه در مواجهه با دیگر بچه‌ها آزار روحی می‌بیند و کافی است یکی او را هل بدهد و یک ضربه کوچک موجب شود تا تمام بدنش را درد فرا گیرد و استخوان‌هایش بشکند.

بالاخره مادرم مدرسه‌ای در کرج پیدا کرد که یک روز در هفته من را می‌پذیرفت. همه این سال‌ها در آغوش مادرم به مدرسه رفتم و در خانه با او تمرین کردم تا توانستم دیپلمم را با هر سختی شده بگیرم. نمی‌خواستم از بچه‌های دیگر کم بیاورم. نمی‌خواستم فرد منزوی و افسرده‌ای باشم.» او در همه این سال‌ها عاشق خط زیبا بود. خودش در خانه خط‌های زیبا را جلویش می‌گذاشت و از آن‌ها الگوبرداری می‌کرد تا اینکه خطش با وجود نقص‌های موجود در دستش زیبا و دلنشین شد و این آغاز ورود به دنیای خطاطی و خوشنویسی برای او بود.

*** می‌خواستند مدرک معادل دکترا به من دهند
کلاس‌های خطاطی او از یکی از کلاس‌های آموزش دانشگاهی که نزدیک خانه‌شان بود شروع شد. جایی با پله‌های بلند و ساختی قدیمی‌ که باز هم مادر مسئولیت بغل کردن فرشته و رفت و آمدش را به عهده گرفت. یادگیری و فعالیت در هنر خوشنویسی با شرایط جسمی‌او بسیار سخت و طاقت‌فرسا بود. زمانی که می‌خواست یک کلمه را با نی روی برگه سفید بنویسد درد عجیبی در کتفش احساس می‌کرد؛ دردی که کمتر کسی می‌تواند توانایی درکش را داشته باشد.

اما با این وجود یک سال و نیم از آموزش در این کلاس‌ها گذشت تا اینکه یکی از همسایه‌ها داوطلبانه به او آموزش خوشنویسی داد و او را به جایگاهی رساند که بتواند در انجمن خوشنویسان امتحان دهد. فرشته می‌گوید:« امتحان دادم و قبول شدم و مدرکم را از انجمن گرفتم و چندین نمایشگاه در تهران برگزار کردم. بعد از آن وزارت ارشاد که سابقه فعالیت‌های من را دید از نظر ارزشیابی هنری به من درجه فوق دیپلم داد.» او در ادامه می‌گوید:« می‌خواستند به من مدرک معادل دکترا بدهند.

اما بعضی مسئولان انجمن مخالفت کردند و گفتند این خط نقص‌هایی هم دارد و اگر درجه معادل دکترا بدهیم اساتید انجمن ارزششان پایین می‌آید درحالی که آنها باید به توانایی من درجه می‌دادند نه خط من.آن روز همه انگیزه‌های من فروریخت. مثل این می‌ماند به آدمی که پایش شکسته بگویند بدو.ولی بازهم از تلاش دست برنداشتم.

*** ورود به ورزش و مدلینگ
حالا از آن روزها ۲۵ سال می‌گذرد و طی این سال‌ها فرشته با همراهی مادرش ۲۰ نمایشگاه خوشنویسی در تهران برگزار کرده است اما همه چیز بعد از رفتن مادرش فرق کرد و دیگر هیچ چیز مثل سابق نبود. او حالا نیاز مبرم به یک پرستار دائم دارد اما سازمان بهزیستی تنها کاری که از دستش بر می‌آید این است که به او پیشنهاد زندگی در آسایشگاه را بدهد. کسی که تا دیروز ذوق و شوقش برای زندگی تا حدی بود که او را با وجود ۹۶درصد معلولیت به سمت ورزش و حتی مدلینگ ویژه معلولین سوق داده بود حالا خود را درون یک اتاق حبس شده می‌بیند. از او درباره این دو سرگرمی‌عجیب می‌پرسم و او می‌گوید:« در زمینه مدلینگ این برایم جذاب بود که در این دوره و زمانه کسی پیدا شده که دغدغه لباس معلولین را داشته باشد.

این مدلینگ در واقع نوعی مناسب سازی لباس برای معلولین بود که من هم در چند شوی آن شرکت کردم و امیدوارم ادامه‌دار باشد. در رابطه با ورزش هم باید بگویم من عاشق ورزش هستم و به‌رغم وضعیت خطرناک استخوان‌هایم و شکستگی‌های شدید که بارها مورد مخالفت مربی‌ها قرار گرفت ولی من ورزش بوچیا ( ورزش ویژه معلولین) را پنج سالی انجام دادم اما حالا با نبود مادرم به ناچار همه این کارها را کنار گذاشته‌ام و نگرانی‌ام این است که بیش از این به فراموشی سپرده شوم.»

کدخبر: ۲۸۵۴۷۳
تاریخ خبر:
ارسال نظر