برای شجاعترین «بزدل» تاریخ
آیاسپورت- علی کریمی در مناظرهی نود همان بود که باید باشد. جسور، بیپروا، حاضرجواب و علی کریمی. او بدرستی از قاب خودش در نیامد. مشاورانِ کریمی -اگر فرض را بر وجودشان بگذاریم- از او نخواسته بودند قالب همیشگی را بشکند، لبخند بزند، خود را خونسرد جلوه بدهد. آنوقت شاید همذات پنداری با آن کریمی جدید برای ما که عمری میشناختیمش سخت میشد. برای مایی که قبل از آشنایی با کریمی اخلاقش را شناختیم، در آن جام رمضانِ پرماجرا که استقلال و پرسپولیس را با خیل عظیم ستارگانشان مقهور جادوی خود کرد و با سکوهای هتاک مقابله به مثل کرد. کریمی از اول اهل مماشات نبود. جسارت در وجودش جوهری بود که با شیر اندرون شده با جانش برون رود. جنس وجودیاش با سازش جور در نمیامد، ناب ناب بود.
شاید برای همین بود که در اولین تورنمنت معتبر زندگیاش تصمیم گرفت «تورو کامیکاوا» داور جنجالی را شخصا تنبیه کند. این علی هم تاب بیعدالتی را نداشت. امروز پس از دو دهه باز چنین است؛ لجوج و یکدنده. به باورهایش شک نمیکند، شکهایش را هم باور نمیکند. خودش در بخشی از برنامه گفت اگر من بزدل بودم، حالا که سرمربی -یا مربی- هستم با دبیر فدراسیونم سرشاخ نمیشدم! راست میگوید. شاید در ایران، آسیا و حتی جهان نتوانید چنین موردی را پیدا کنید. اصلا مگر میشود جزئی از سیستم باشی و با آن در بیفتی؟ مگر میشود در کشتی باشی و با ناخدا بجنگی؟ برای کریمی اما غرق شدن از غرقه شدن در فساد خوشتر است. مدینه فاضله و آرمانشهری که او در نظر دارد از خرابآباد تاج و کیروش و دوستان فرسنگها فاصله دارد. پس تلاش نمیکند این خانهی از پایبست ویران را ترمیم کند، بلکه میخواهد بر سرشان خراب کند، چرا که ایمان دارد تا پریشان شود کار به سامان نرسد. معتقد است ز غارتگریها گرش مانده باقی ، ز اسباب حجره درش مانده باقی! پس به جنگشان برمیخیزد.
حریف بزرگترین سخنورش را به میدان میفرستد؛ «ساکت». پیر دنیای مدیریت و سیاست با کولهباری از تجربه و سفسطه و مغلطه، اما ابزار کریمی در این جدال نابرابر چیست؟ فقط زبان سرخ و آتشینش. رستم است و همین یک دست اسلحه! کریمی همان اول تعارف را کنار میگذارد و به سراغ «ایران نوین» میرود تا نشان بدهد قدارهاش را کج بسته و اهل سازشکاری نیست. ساکت بدون لکنت پاسخ میدهد اما رنگ رخسارهاش نشان میدهد از ضمیر ناآرام. کریمی یک به یک آسهایش را رو میکند و به حریف اجازه دور شدن از گوشه رینگ را نمیدهد. ایران نوین، سامانه ۶۰۹۰، هوشنگ مقدس همه را از دم تیغ میگذراند تا نشان بدهد بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست! این فدراسیون هم علی برکت الله! تا دلتان بخواهد سوراخ و سنبه و گیر و گرفت دارد. تا بوده و بوده طوطی را گذاشتند دهن قند! و سرنا را از سر وارونهاش زدهاند. هرکس دیر آمده زود گرفته و رفته و آنها که ماندهاند فقط از مهتری جو دزدیش را یاد گرفتهاند!
جنگ با فدراسیون مغلوبه شده بود که در جایی اشارتی به ماجرای «سباستین» میشود. همین تلنگر کافیست تا کارلوس کیروش یا علی بونهگیر فوتبال ما که دلش لک زده است برای عر و تیز کردن و جر و منجر کردن خودش را وسط بیندازد و به شرف فوتبال ایران، فخر آسیا و هشت مونیخ صفتی را نسبت بدهد که در هیچ قاموسی نمیگنجد؛ بزدل! مرد پرتغالی میتوانست هزاران لغت در وصف کریمی بگوید اما شنیدن اسم سباستین محبوبش در برنامه، اسم رمز آشوب او بود تا برآشوبد و کف به دهن آورد و بدون فکر دمدستترین اسم را روی منتقدش بگذارد. غافل از آنکه اینبار حریف برانکوی محجوب و مأخوذ به حیا نیست که مار و عقرب و افعیاش بخوانی و نجابت کند و دم نزند. این علی کریمی است. بزرگمردی که نمیتواند مثل دیگران خاموش بنشیند که معتقد است طاعت ار دست نیاید گنهی باید کرد. این یکی از هارت و هورت و شارت و شورت و لاف و گزافت نمیترسد و جواب هایت را با هوی میدهد. کریمی اما هوشمندانه باز بر خود مسلط شد، با همان فرمان پیش راند و بر اسم سباستین و نسبت عجیبش با کارلوس تاکید کرد. گویی میدانست برای حریف همین زخم کاری از هر نیشتری کشندهتر است. علی جواب توهین کیروش به خودش، ملیتش، سابقهاش را با سکوت داد و اجازه داد وجدان بیدار جامعه این بار قضاوت کند. جامعهی ناامیدی که به اصلاح کمتر امید بسته است، مگر این موارد کمیاب، مگر این علی کریمیها. اینجاست که امید در جامعه جوانه میزند که مردی از خویش برون آید و کاری بکند.