بدترین تصمیم و خبط بزرگ سیدحسین نصر
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | در دهه چهل و دوران اصطکاک بزرگ آلاحمد و گلستان و حضور احمد شاملو، یک بازیگر دیگر هم باشتاب خود را وارد فضای روشنفکری ایران کرد؛ سید حسین نصر که ۱۰سالی از آلاحمد و گلستان کوچکتر بود ویک لیسانس فیزیک از امآیتی داشت وکارشناسی ارشدش را در زمین شناسی گرفت و دکترایش را در فلسفه و الهیات از هاروارد.
از میانه دهه۳۰پس از ۱۴ سال اقامت در آمریکا به ایران آمده بود(موقع بازگشت به ایران ۲۵ساله بود) و وابستگیاش به خانواده نصر راه رابرای پیشرفتش هموار ساخته بود. پدرش از پزشکان سرشناس دوره رضاشاه بود وپسر عموهایش به وزارت رسیده بودند و یک عمویش هم مالک تئاتر نصر بود. نصر نواده شیخ فضلالله نوری هم بود و به این ترتیب نسبتی نزدیک و خانوادگی بانورالدین کیانوری هم داشت.
او در واقع از اولین نسل دانش آموختگان ایرانی در دانشگاههای آمریکا بود. یک شیفت تدریجی از سمت دانشگاههای فرانسه و آلمان به آن سوی اقیانوس اطلس. اما جالب اینجاست که فضای ایران دهه چهل و پنجاه به شکلی بوده که مدرک لیسانس نصر از ام آی تی(به عنوان یک دانشگاه معتبر مهندسی ) از دکترای علوم انسانیاش از هاروارد مهمتر ارزیابی میشده تا جایی که نصر میگوید محمدرضا به هر مهمان مشهور خارجی که میخواست مرا معرفی کند مرا مرد ام ای تی خطاب میکرد.
نصر به نوعی به الهیات سنتی و اشراقی معتقد بود و به شدت تحت تاثیر تعلیمات فریتهوف شوان عارف سوئیسیالاصل بود که او هم تحت نفوذ فرقه تصوف شاذلیه که پس از جنگ جهانی اول در الجزایر پا گرفته بود قرار داشت. به این ترتیب با یک مرد تحصیلکرده در ام آی تی و هاروارد روبهرو بودیم که خود را به شدت اهل سنت میدانست، به جریان روشنفکری غرب به دیده تردید نگاه میکردو به طریقی اشرافی دعوت به بازگشت به خویشتن میکرد.
جایی در بلوک ناهمگونی که آل احمد و شایگان و فردید را نیز در کنار هم داشت هرچند نصر خود را برتر از همه آنها میدانست و غربزدگی راحاصل مراوده آلاحمد با او در یک فرصت مطالعاتی در آمریکا میدانست. نصر معتقد است تم غربزدگی در واقع برداشت آلاحمد از ایدههای او بوده است.
در واقع در دهه چهل ابراهیم گلستان تبدیل شده بود به روشنفکر لیبرالی که شاه به او اعتماد داشت و سید حسین نصر هم روشنفکری محافظه کار و طرفدار سنتها بود که معتمد فرح قرار گرفته بود.
اما طریقه زندگی نصر نه روشنفکرانه بود و نه صوفیانه. شایدبه خاطر شکل تربیتش شاید هم به خاطر فشارهای خانوادگی ویا همسرش به سرعت در قالب کارمندی فرو رفت. رئیس دانشکده ادبیات شد و معاون دانشگاه تهران و بعد هم رئیس دانشگاه صنعتی شریف. نفوذش روی فرح باعث شد که صداهای خلاف جریانی از آن بالای بالا شنیده شود.
مثلا ترویج نوعی معماری تلفیقی ایرانی و اسلامی در ساخت و ساز دانشگاههای صنعتی آریامهر و صنعتی اصفهان، برگزاری کنفرانس طب اسلامی، برپایی انجمن حکمت و فلسفه و…. او در این سالها وارد حلقه علامه طباطبایی شده بود و با آیتالله مطهری نشست و برخاست و رفاقت داشت. نگاه او به مذهب و الهیات آنچنان سنتی بود که به سادگی مورد اعتماد علمای قم قرار میگرفت.
او در همین پوزیشن به مخالفت با آرای انقلابی و ترکیبی دکتر شریعتی میپرداخت و بعدها نارضایتی خود از نگاه نسبی گرایانه و لیبرال عبدالکریم سروش رانیز اعلام کرده بود. او به عنوان یک مشاور بلندمرتبه در دربار خواهان آن بود که محمدرضا مثل شاهان صفوی و قاجار خودراحاکم دینی نیز بداند و در آیینهای مذهبی پیشگام شود.
حدنهایت تحولخواهی نصر در همین حد بود و در عوض به شدت بیمناک به قدرت رسیدن کمونیستها بود. این مرد باهوش که فکر میکرد توانسته جایگاه خودرا در میان علمای بزرگ قم محکم کند و جایگاه آکادمیک طراز اولی نیز برای خود دست و پا کند و در فضای سیاسی کشور هم به مردی معتمد بدل شده بود در تابستان ۱۳۵۷ بدترین تصمیم عمر خودرا گرفت:رئیس دفتر فرح شد! به عنوان یک دکترای هاروارد وحتی بدون توجه به شرایط آغاز انقلاب این منصب بدترین جایی بودکه یک روشنفکر طراز اول میتوانست قبول کند.
میشد حدس زدکه آرزوی پیشرفت در مناصب اداری او را از ظرفیت بالقوه خودش به عنوان یک روشنفکر غافل ساخته بود. گویی با همسرش به توافق رسیده بود که برای درآمدبیشتر و منصبهای بالاتر از جان مایه بگذارد. چهره نصر در دهه پنجاه صورت یک مدیر بوروکراتیک و خود پسند است. چهرهای بیروح و کمی نگران. مثل کارمندی که نگران آینده شغلی خود است.
و خب این روحیه او را به این خبط بزرگ واداشت. چند ماه بعدباشعله ور شدن انقلاب اوبه عنوان رئیس دفتر فرح جایی در کشور نداشت. او که بسیاری از چهرههای تحصیلکرده سالهای بعد جمهوری اسلامی شاگرد او بودند مجبور شد در دی ماه ۱۳۵۷ و در سن ۴۵ سالگی با برجای گذاشتن ثروتش در ایران به انگلیس و سپس آمریکا بگریزد. هرچند بعدها با گرفتن کرسی استادی دانشگاه وصعود به مقام نایب رئیسی فرقه مریمیه آن جاهطلبی بیمهار دهه پنجاهی خود را سیراب کرد.نصر در ۸۸ سالگی در واشنگتن زندگی می کند.