باشگاه فیلم | سینمای سیاه و سلطان ملودرام
روزنامه هفت صبح | سینمای نوآر (یا همان سینمای سیاه)گویی پادزهر سینمای موزیکال بود.نمایش کابوس برابر رویا. شب در مقابل روز.تاریکی در برابر رنگ.مرگ در برابر زندگی.مردانی که در برابر رویای زن دست نیافتنی و ثروت، خود را به مهلکه سرنوشت میاندازند و زنانی که در دوقطبی نجابت و خانواده و از آنسو ثروت و اغواگری سرگردانند.نوآر پر بود از نشانههای فیزیکی.بارانیها،کلاههای لبهدار،کلتها و رولورها، نماهای ضدنور، سایهها، آسفالتهای باران خورده،باجههای تلفن زیر تیر چراغ برق، زنان زیبای موطلایی و…
اما این نشانهها به تدریج به لحن بدل شدند.به نوعی حس دلتنگی و ناامیدی در ترکیب با حسی از وارستگی زاهدانه که نه الزاما در شخصیتها که در شیوه روایی فیلم خود را نشان میدهد.نوآر فیلمهایی هستند درباره عشق،مرگ، ناامیدی، جنسیت و به شکل خلاصه اتودهایی در مفهوم بیوفایی دنیا. منشا این ژانر را بسیاری به فیلم سرنوشتساز شاهین مالت نسبت میدهند.ساخته جان هیوستن. به سال ۱۳۴۱٫ بر مبنای رمان مشهور دشیل همت که در دهه ۳۰ هم یکبار به سینما برگردانده شده بود.
کلا ادبیات سیاه و کارهای دشی لهمت و ریموند چندلر و جیمز کین بزرگترین منشا این نوع سینما بودند.اما این شاهین مالت بود که راه مناسبی برای ترجمان حال و هوای این نوع ادبیات به سینما پیدا کرد.شاهین مالت نشان داد که لحن سینمای سیاه چگونه باید باشد و اینگونه سینمای سیاه به نوعی از فیلمهای پرطرفدار و کم خرج با خطوط روایی معمولا قابل پیشبینی روبهرو شد که با الگوی سینمای گانگستری و جنایی همپوشانی واضحی داشت.
برخی مورخان ریشههای این نوع سینما را در فضای فیلمهای آلمانی و اکسپرسیونیستی فریتس لانگ و یا فیلم دنیای تبهکاران اشترنبرگ نیز جستوجو کردهاند و حتی گانگستریهای رمانتیک مارسل کارنه در سینمای فرانسه. این نوع سینما در فرانسه و انگلیس هم شعبههایی پیدا کرد.مثلا ژول داسین فیلم مشهور ریفی فی را در فرانسه ساخت و بعد ژان پی یر ملویل هم این ژانر را در فرانسه به شکوفایی رساند.با کلاه و سامورایی و دایره سرخ.
در دهه ۷۰ موج احیای سینمای نوآر در هالیوود متحول شده پدید آمد؛ با فیلمهای مشهوری مثل خداحافظی طولانی و کلوت و حرکت شبانه و مهمتر از همه محله چینیها.در دهه ۸۰ هم این ژانر افتان و خیزان به زندگی خود ادامه داد؛ با فیلمهایی مثل گرمای جسم یا لرز بزرگ.اما در دهه ۹۰ سینمای نئونوآر متولد شد. درتلاقی هولناک با سینمای وحشت. هفت،شکار دختران،کپی کت (مقلد)،محرمانه لسآنجلس،دنیای بیکم و کاست و بسیاری فیلمهای مشهور دیگر در این عرصه.
حتی فیلمهای تارانتینو یعنی پالپ فیکشن،دیوید لینچ یعنی مالهالند درایو و برادران کوئن یعنی فارگو،بازخوانی مطایبهآمیز همین ژانر غولآسای تاریخ سینما هستند. در ۱۰سال گذشته نیز فیلم نقص ذاتی از پل تامس اندرسون از مهمترین فیلمهای پست مدرنیستی ژانر نوآر محسوب میشوند. اینجا ۱۰ تا نوآر کلاسیک مربوط به دهههای ۴۰ و۵۰ را معرفی کردم که دوستشان دارم و خب فیلمهای هیچکاک و افولس را از این دایره خارج کردم.
جنگل آسفالت ۱۹۵۰/ مرد سوم ۱۹۴۹
بوی خوش موفقیت ۱۹۵۷/ در مکانی خلوت ۱۹۵۰
خیابان اسکارلت ۱۹۴۵/ جیب بر خیابان جنوبی ۱۹۵۳
از درون گذشته ۱۹۴۷(out of the past)/ خواب ابدی ۱۹۴۶
نارو ۱۹۴۹(criss cross)/ بیگ کومبو ۱۹۵۵(big combo)
و البته فیلمهایی مثل / زنی پشت ویترین ، اوج التهاب (white heat)
قرارداد با آدمکش، سانست بولوار،لورا،جایی که پیادهروها تمام میشوند.
این را بگویم که طرفدار فیلمهای: پستچی دوبار زنگ میزند،
نشانی از شر، غرامت مضاعف و مرا مرگبار ببوس نیستم.
*** سلطانملودرام
فیلمهای داگلاسسیرک قطعات جواهرنشان سینمای آمریکا در دهه ۵۰ هستند. مرد آلمانی تبار که سنت روشنفکری تلخ اندیش اروپایی خود را به ساختار سینمای ملودرام آمریکا تزریق میکند.از بازاریترین داستانها،مهیبترین فیلمها را خلق میکند.مگر داستانی بازاریتر و عامهپسندتر از نوشته بر باد یا وسوسه باشکوه وجود دارد؟ مگر عناصر ملودرام میتواند کلیشهایتر از هرچه خدا بخواهد نمود پیدا کنند؟ اما همه این روایتهای پیش پا افتاده در دستان داگلاس سیرک به آثاری متعالی بدل میشوند.
فیلمهایی برای تماشاگران بالغ.میزانسنهای قاطعانهاش نمیگذارد چشم از پرده برداری.چه در ملودرام خشنی مثل نوشته بر باد و چه در ملودرام لطیفی مثل هرچه خدا بخواهد. او چنان بر محصول خود مسلط است که فکر میکنی استفاده از المانهایی مثل انعکاس در آینه، گوزن ، توفان،باران،پرنده،لباس قرمز،رقص وحشیانه،برف،گل و همه عناصری که میتوانند همچون کلیشههای دم دستی روایت محسوب شوند،توسط او اختراع شدهاند.
وسواس و تسلط او را در کیفیت بازیها میتوانی درک کنی (حتی بازیگرهایی در سطح راکهادسن و جین وایمن) و در طراحی صحنه و حرکتهای قاطعانه دوربین یا پلان سکانسهایی که گاه تا پنج دقیقه به طول میانجامند و در کنار آنها، او همیشه و در همه فیلمهایش پیشنهادهایی متفاوت از آنچه سینمای آمریکا میتواند برایت عرضه کند درآستین دارد.صحنههایی که تو فکر میکنی چقدر در سینمای آمریکا کم وجود دارد.مثل مهمانیای که دوستان عجیب راکهادسن در فیلم هرچه خدا بخواهد برگزار میکنند.داگلاس سیرک پادشاه ملودرام است.شاید تنها هماوردش میکیو ناروسه باشد.
بهترین فیلمهای او آنهایی بودند که در فاصلهای کمتر از پنج سال ساخته شدهاند.شاید این کارنامه فشرده دوره آخر کار سیرک بود که موجب شد بزرگترین مرید وستایشکنندهاش،فاسبیندر، در وسوسه ساخت فیلمهای بهتر و بیشتر خودش را متلاشی کند. در میان این هفت فیلم، تقلید زندگی و همیشه فردایی هست را بیشتر دوست دارم.
وسوسه باشکوه/ Magnificent obsession. 1955
هرچه خدا بخواهد/ all that heaven allows. 1956
همیشه فردایی هست/ There s always tomorrow. 1956
نوشته بر باد / Written on the wind. 1956
فرشتگان تباه شده/ Tarnished angels. 1957
زمانی برای عشق ورزیدن زمانی برای مردن/ A time to love a time to die.1958
تقلید زندگی/ Imitation of life.1959