بازی تاج و تخت| من در لاست گم شدم!
روزنامه هفت صبح، حمید رستمی| یک: به قول آن قهرمان زن فیلم کلاسیکي که در مقابل تعارف یک نخ سیگار از طرف محبوبش جواب داد، رد کردن ابتداییاش بسیار آسانتر از تلاش برای ترکش در آینده است، در نتیجه همواره بر این عقیدهام که مرارت و سختیهای ترک اعتیاد به سریالهای طولانی و پرشمار این روزها بسیار بیشتر از دشواری نه گفتن ابتدایی و درگیر نشدن با قصههای معمولاً جذاب این سریالهاست. چرا که بهجای دنبال کردن یک سریال ۱۰۰ قسمتی میشود شصت هفتاد فیلم از شاهکارهای سینمای دنیا را دید و به اندوختههای هنری اضافه کرد. میشود فیلمهای آلفرد هیچکاک را یکبار بهصورت کامل و منظم بازبینی کرد، فیلمهای بیلی وایلدر یا وودی آلن و فلینی را یا سینمای نئورئالیسم ایتالیا را یا موج نوی فرانسه را!
این را زمانی عمیقا درک کردم که بهنوعی مبتلای «لاست» شده بودم و شهرت عالمگیرش باعث شده بود که تمام رسانههای دنیا از دکتر جک شپرد بگویند و کلر و سعید و جان لاک و هواپیمای سقوط کرده در ناکجاآباد و تلاش برای زنده ماندن و مقابله با موجوداتی مزاحم به اسم «دیگران»! شبهایی که تا خود صبح، از بیداری حضور در شیفت شبانه اداره کمال استفاده را کرده و چشم به مانیتور کوچکی میدوختیم و وقتی در جاهای حساس سریال، ساعت شیفت تمام میشد دیویدیها را کول کرده و با خود به خانه آورده و هنوز درست و حسابی به خانه نرسیده، در حالیکه بیخوابی عقل از کله آدم میپراند، خواب نوشین صبحگاهی را بهدست باد سپرده و چشم به تلویزیون میدوختیم تا ببینیم سرنوشت فلان قهرمان داستان چه خواهد شد و بالاخره این تقابل در برزخی سرسبز به کجا خواهد انجامید؟
این چنین بود که نزدیک ۱۲۰ قسمت سرکار ماندیم و آخرش آنقدر آب و شورآب به داستان بستند و بستند و ما دم بر نیاوردیم تا بعد از هفتههای متمادی بالاخره به جرگه «لاستدیدهها» بپیوندیم و وقتی که قصه پایان گرفت با خلأیی بهشدت آزاردهنده مواجه شویم که یعنی چی؟! چرا من باید بیش از ۱۰۰ ساعت خالص را به تماشای سریالی اختصاص بدهم که در درونش بهجز هیجان دنبال کردن سرنوشت آدمها چیز دیگری مستتر نیست؟ اینطوری بود که دو دستمان را داغ کردیم تا زین پس سریالی طویلتر از ده بیست قسمت را تحریم کرده و دلمان را به همان سینمای سیاه و سفید دهه 50 و 60 خوش کنیم و نهایتا هم اگر خواستیم تفریحی به خود دهیم سریال رم یا کالیفرنیکیشن یا اسپارتاکوس و گاهاً وایکینگها را ببینیم و خوش باشیم که در آیین ما کافریست سریال طولانی دیدن!
دو: سه چهار سال پیش بود که همان شهرت عالمگیر اینبار با بازی تاج و تخت به رسانهها راه یافت و آدمها به دو دسته تقسیم شدند: آنها که سریال بازی تاج و تخت را دیده و در موردش صحبت میکنند و آنان که در حال برنامهریزی برای دانلود و تماشای سریال هستند! ما هم چون از قدیمالایام چندان روی تصمیمات خود راسخ و پایبند نبودیم و بهراحتی میشد نظرمان را عوض کرد توسط موجودی به اسم وحید اغفال شدیم و تصمیم گرفتیم طی مراسمی خاص چهار پنج سری از این سریال را داخل هارد ریخته و از ابتدا سیر تحولات شخصیتها و داستان را پیگیر باشیم.
قلاب یکی دو قسمت ابتدایی نتوانست صیدمان کند و در ادامه مشمول مرور زمان شد تا اینکه چند روز پیش بهصورت کاملا اتفاقی قسمتی از خاندان اژدها به پستمان خورد و سوگمندانه و یا خوشبختانه اینبار هم نتوانست مجابم کند که برای تماشایش زمان بگذارم تا اینکه دیروز خشایار این نان را در کاسهمان گذاشت و قرار شد از تاج و تخت بنویسم در حالی که لحظهای حس کردم این سوژه نوعی عملیات فریب است برای گیرانداختن کسانی که به هرگونه تاج و تخت علاقهمندند که البته ما در این زمینه پاک پاک تشریف داریم و در عمرمان نه تخت دیدهایم نه تاج!
سابق بر اینکه علاقه به فوتبال مد بود یک تیم فوتبال داشتیم که آنهم الان استقلال شده و نمیشود چیزی از تهاش درآورد و لای پرونده من گذاشت اما از آنجاییکه در همان تصاویر پراکنده و مهآلود که از سریال در ذهن دارم به گمانم میخواهد المانهای مورد علاقه ویلیام شکسپیر را در رنگ و لعابی دیگر و موردپسند نسلهای متأخر ارائه کند. از فمینیسم جاری بر داستان و قدرت تاثیرگذاری شگرف، عمیق و قابل بحث زنان که یادآور زنان متنفذ و قدرتمند دنیای شکسپیر است و لیدی مکبث و دختران شاه لیر را به یاد میآورد و داستان سرداری مغربی که دل از دزدمونا میبرد و جنگ قدرت که همواره در آثار شکسپیر برجسته است و پنهانکاری خیانت و دسیسهچینی، طرح و توطئه، همه و همه از آن فضا به بازی تاج و تخت منتقل میشوند و برادرانی که در تلاش برای تصاحب قدرت و میراثخوار بودن نه برادری میشناسند و نه چیز دیگر!
سه: از تازهترین سریالهای ایرانی که به موضوع جنگ قدرت میپرداخت زخم کاری (محمدحسین مهدویان) بود که اتفاقاً الهام گرفته از مکبث (شکسپیر) بود و مالک (جواد عزتی) فرزند یکی از پادوهای خاندان ریزآبادی که بعداً راننده شخصی نعمت ریزآبادی (سیاوش طهمورث) صاحب یک شرکت معظم شده و بعد از اثبات شایستگیهایش روز بهروز پیشرفت کرده و تبدیل به دست راست مدیرعامل شده، حالا با دسیسهچینیها و توطئههای زنش سمیرا (رعنا آزادیور) بلندپروازتر از پیش، سعی در حذف فیزیکی ریزآبادی بزرگ و از میدان بهدر کردن فرزندانش را دارد تا وارث تاج و تخت ریزآبادیها شود.
رعنا آزادیور در این سریال تصویری ویژه و بهشدت کمیاب از خود در قالب سمیرا که نفوذی نادر بر روی شوهرش (مالک) دارد ارائه میکند تا نمونه کامل و ایرانیزه شده از لیدی مکبث را به تصویر بکشد و در بسیاری اوقات مخاطب از نوع نگاهها و حرف زدنش دچار ترس و اضطراب میشود. مالک با تمام شایستگیها و هوش سرشارش چون عروسکی دستآموز زیر نفوذ سمیرا مرتکب قتل میشود و در ادامه از انجام هر کاری برای از میدان بهدر کردن پسر ریزآبادی و بالا کشیدن اموالش ابایی ندارد و این چنین میشود که او خیلیزود به مال و مکنت کسانیکه تا چند سال پیش پادوی آنها بود تکیه میزند ولی حرص، طمع و شهوت قدرت در وجود سمیرا همچنان شعله میکشد و مالک را در مسیر تباهی قرار داده و تا نابودی کاملش پیش میرود.