بازی تاج و تخت| خون پاش و نغمه ریز
روزنامه هفت صبح، مهدی افخمی| یک: فصل 1 تا3 بازی تاج و تخت را در سه روز دیدم. سه روزی که با عروسی خون تمام شد. سه روزی که برای سختترین امتحان فرجه داشتم و بهجای درس خواندن نشستم تا سرنوشت راب استارک و مادرش و همسرش و فرزندش که در شکم کاردآجین شد را ببینم. در خانهای قدیمی زیر پل ری در کوچه ادیب الممالک، یک سبد میوه پلاستیکی را زیر لپتاپ گذاشته بودم و با چشمهایی قرمز و بیرون زده از حدقه سرنوشت فرزندان ند استارک را دنبال میکردم. آه! راب و آن دختر پرستار! آه! شاه شمال! آه از آن بزم و مهمانی! و مادر که جلو چشمان دخترش آریا کاردآجین شد.
کاردهای زیر قبا پنهان! کاردهای صیقلی! کاردهای برنده و نفسگیر! همه آن مردمان وارد لیست آریا شدند و تک به تک به شنیعترین و قسیترین شکل ممکن تقاص پس دادند! چشم در برابر چشم! جان در برابر جان! گوش در برابر گوش! دندان در برابر دندان! اما همه اینها و حتی کشته شدن «نایت کینگ» از هول و پرهیب آن شب موحوش پراز زوزه گرگهای افسانهای چیزی نکاست! هنوز با یادآوری آن عروسی که قرار بود بزم و عیش و نوش باشد مو به تنم سیخ میشود.
دو: نمیدانم دیدهاید خون چگونه کش میگیرد و روی آسفالت ساری و جاری میشود. چهار سال پیش در خانهای قدیمی که حیاط خلوت زیبایی داشت در بن بستی به نام چهل فواره زندگی میکردم. عصر یکی از روزها که سوار موتور و لخلخ کنان از مسیر ویژه اتوبوس به سمت جمالزاده جنوبی میرفتم ماشینی را دیدم که ایستاده و موتوری داغان که کنار کشیده شده بود. خواستم ببینم سر راکب چه آمده است. ماشین را دور زدم و جوی خونی را دیدم که روی آسفالت جلو میآمد. سر مرد محکم به زمین خورده بود و خونش فوران میکرد. بیهیچ مکثی پیچیدم و جلوتر نرفتم. خون راکب زنده بود و نفس میکشید و دنبالم میکرد.
حالا بعد همه آن سالها که بازی تاج و تخت را دیدم و هشت قسمت از خانه اژدها، هر بار با دیدن خون که در تیتراژ چون آب زلالی که گویی از سرچشمه دماوند جاری شده، مواجه میشوم و هی طنین «شاه دیوانه» که لغلغه زبان مردمان هفت پادشاهی بود را به یاد میآورم. یک خون که فقط دیده بودم و من باعث و بانی ریختنش نبودم اینچنین محکم خرم را چسبید، که هر دفعه موتورسوار میشوم و طول تونل توحید را طی میکنم آن را حی و حاضر و فول اچ دی جلوی چشمانم میبینم چه رسد به آنکه خودم سفاک زمانه باشم و شاه دیوانه و خون و خونبازی راه بیاندازم و با خون تخت آهنینم را تضمین کنم. شرم بر تو ای شاه دیوانه!
سه: جانشینی! چیزی که خاندان تارگرین قرار است برای آن رقص اژدها در آسمان به راه بیاندازند و خود و قومشان را به دوزخ نزدیکتر بکنند و مگر بهشتی است و جهنمی؟! حاشا و کلا که اگر این دیگ برای من نجوشد برای کدامیک از مو نقرهایها بجوشد؟ و این دیدن خاندان اژدها را دوصدچندان جذابتر کرده است! همچنان که سریال درام موفق این روزها ساکسشن یا همان جانشینی است. امپراتوری قرار است به حرامزادههای رینیرا برسد و یا بچههای آلیسنت هایتاور! قطعاً دیدن این کشمکش جذابتر است تا نبرد با ارتش پشت دیوار و آدمهای یخی!
آدمهایی با خون گرم و گوشت قرمز به جان هم میافتند و عدهای هیزم این آتش بلند میشوند و عدهای حکم میرانند! ویسیریس یکم اما در تمام این 8 قسمت نگران این بوده است که هیچ فتح الفتوحی نکرده است اما عاقلان قوم مدام به او یادآوری میکند همین که سرزمین پادشاهی در صلح و آرامش به سر میبرد بزرگترین دستاورد اوست. چه چیزی گرانبهاتر از خون آدمیان که بر زمین ساری و جاری نشود. ویسیریس پیر میشود. پیر بد. پیر زشت. پیر مردنی. چهرهای رنجور و تکیده و پوست به استخوان چسبیده اما خون از دماغ خلائق نمیآید.
چهار: مخاطبین عزیز باشگاه مشتزنی اجازه بدهید این چهارمین بخش را با این حرف دستاندازی شده شازده کوچولو ادامه بدهیم که هر کسی مسئول گل خویشتن است. خاندان اژدها میگوید اینها همه حرفهای سانتیمانتالهای فرانسوی است. برای زندگی باید جنگید. آنقدر جنگید تا مرد شاید هم پیروز شد. پس در زندگی باید مسئول اژدهای خود باشید. او را رام کنید و بر زینش بشینید و آسمانها را فتح کنید و نه مثل دنریس تارگرین سرمست از جام قدرت جانهای با ارزش را بگیرید و جوی خون راه بیاندازید و انتقام پشت انتقام!
از چه کسی؟ از مردمان خودت؟ خویشتنی که بیگانه از خویش است! بیگانه از خویشتن خویش! هنوز که لشگر سبزها و سیاهها درست نشده است! هنوز که اژدهاها در آسمان آتش به راه نیانداختهاند! از این آرامش قبل از طوفان لذت ببرید که بوی بسی خون میآید! خونها به آسمان میرود. بهترین درسی که جرج آر آر مارتین به ما میدهد. فرار از خلسه عرفان و تریاکها! نشسته و جامه رزم به تن کرده برای جنگیدن برای زندگی! از ثانیهای نفسکشیدن راحت نگذریم!
پنج: در آغاز پخش خاندان اژدها خیلیها اعتقاد داشتند که بار فانتزی سریال بهخاطر رفت و آمد گاه به گاه اژدهایان بسیار بیشتر از درام قصه است و تمام قصه معطوف به موجواتی خیالی است. برخلاف بازی تاج و تخت که تنها در برهههای حساس اژدهاها ظاهر میشدند و باقی اعمال کاراکترها بود غافل از اینکه خاندان اژدها هم برگرفته از کتاب پرنسس و ملکه یا سیاهان و سبزها نوشته جرج آر آر مارتین است و در کار مارتین این قسم نازک کاری بودنها نیست.
حالا به گمانم همه چیز برای رقص اژدهاها و شورای سبز و ملکه سیاه آماده شده است. به گمان من حتی این اسپین آف از خود سریال اصلی بهتر دربیاید و با آن شلختگی بی حد و حصر به پایان نرسد. همه چیز نوید مبارزاتی دیدنی و خون پاش و نغمه ریز را میدهد! پس به افتخار جرج آر آر مارتین که این دنیاي یخ و آتش را برای ما نشستگان رو مبلها و خیره به صفحه آبی تلویزیون خلق کرد.