کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۴۷۲۳۵۱
تاریخ خبر:

اولین روز خبرنگاری ما| برای آن شادمانیِ غم‌انگیز

روزنامه هفت صبح، نادر نامدار| با وجود این همه خبرنگار و روزنامه‌نگار، ادعای بزرگی است اگر بگویم خاطرات اولین روز کاری من و برادرم، یکی از بهترین و به‌یادماندنی‌ترین خاطرات در میان تمام روزنامه‌نگاران است. ده دوازده سال پیش، دو سه روز مانده به یکی از دربی‌های تهران، با برادر دوقلوی پرسپولیسی‌ام تصمیم گرفتیم در دو یادداشت جداگانه برای هم به شکلی محترمانه کری بخوانیم و بنویسیم که به چه دلایلی تیم محبوب خودمان را برنده این دربی می‌دانیم!

یادداشت‌ها را نوشتیم و برای روزنامه محبوب آن روزهای‌مان ارسال کردیم. یک روز بعد، از طرف روزنامه تماس گرفتند و برای انتشار یادداشت‌ها، از ما عکس خواستند! ظاهرا شک کرده بودند به این که شاید اصلا برادران دوقلویی که یکی‌شان استقلالی باشد و دیگری پرسپولیسی، وجود خارجی نداشته باشند! این راستی‌آزمایی به نتیجه نرسید چون آن روز عکس‌ها کمی دیر به روزنامه رسید و همین شک دبیر و سردبیر روزنامه را بیشتر کرد اما به هر حال نوشته‌های من و برادرم در حدی بود که چاپ شود.

قبلا هم برای روزنامه‌های مختلف مطلب فرستاده بودیم اما این یکی به خاطر کری‌خوانی و جذابیت و چاپ شدن در روزنامه‌ای که دوستش داشتیم و آرزوی‌مان بود که عضوی از خانواده‌اش باشیم، مزه دیگری داشت. چند روز بعد از چاپ مطلب، مجبور شدیم به دفتر روزنامه برویم و به صورت حضوری ثابت کنیم که دوقلوییم! رسیدیم و منتظر ماندیم تا دبیر بیاید. چند دقیقه بعد مهدی شادمانی عزیز که روحش شاد باشد، آمد و از دیدن ما حسابی جا خورد.

با هم چند دقیقه‌ای گپ زدیم و قرار شد کم‌کم کارمان را در روزنامه به شکل رسمی شروع کنیم. بد نیست از دوست دیگری هم که با دیدن شباهت ما شوکه شد، تعادلش را از دست داد و استکان چای از دستش افتاد و شکست، یاد کنم! اگر می‌خواهید شما را هم شوکه کنم، بهتر است بدانید که اولین حقوق رسمی‌ام در شغل خبرنگاری، ۵۰ هزار تومان بود!

خیلی زود فهمیدم که از خبرنگاری و روزنامه‌نگاری تقریبا هیچ چیز نمی‌دانم. فقط کمی نوشتن بلد بودم که اصلا و ابدا کافی نبود. در آن مدت از شادمانی عزیز و سایر دوستان کاربلد روزنامه چیزهای زیادی یاد گرفتم که تا امروز به کارم آمده است و بابتش همیشه به آنها مدیونم. شادمانی خیلی زود دست به کار شده بود و با مهربانی، ریزه‌کاری‌ها و قلق‌های ورزشی نویسی را به من و برادرم یاد داده بود و خدا را شکر می‌کنم که توانستم از پسش بربیایم و او را قانع کنم که در بقیه رسانه‌هایی هم که کار می‌کرد، به من اعتماد کند و از من کار بخواهد.

در آخرین روزهای کار در آن روزنامه دوست‌داشتنی بود که اولین نشانه‌‎های بیماری در مهدی شادمانی را دیدیم. می‌گفتند چیز خاصی نیست، یعنی امیدوار بودند که چیز مهمی نباشد. ظاهرا قرار بود طی یک دوره درمانی همه چیز روبه‌راه شود اما هر چه می‌گذشت نشانه‌ها بیشتر می‌شدند. مدتی بعد، با شادمانی نه اما با آن روزنامه قطع همکاری کردیم. کمابیش با او در ارتباط بودیم اما دوری و دوستی کار خودش را کرد و کم‌کم ارتباط‌مان تقریبا قطع شد و چند ماه بعد بود که از میان ما رفت.

خاطره اولین روز کاری من با شادمانی و غم گره خورده است. شادمانی‌اش به خاطر آشنایی و همکاری با مهدی شادمانی است و غمش برای این که اولین معلمم در این حرفه را خیلی زود از دست دادم. هر بار در روز خبرنگار اولین چیزی که یادم می‌آید، چهره جاخورده او بعد از دیدن من و برادرم است و در ادامه، چهره تکیده و رنج‌کشیده‌اش از بیماری که در نهایت او را از ما گرفت. یادت به خیر مهدی شادمانی عزیز و ای خاطره زیبای غم‌انگیز!

کدخبر: ۴۷۲۳۵۱
تاریخ خبر:
ارسال نظر