اشتباه لپی|روح مرموز مردان خالدار و کاغذخوار
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: در آن شب ملس که پرنده پر نمیزد و جیرجیرک نمیخواند، جوانکی خنگ و خُل، درِ خانه کاپیتان پرسپولیس را زد و مدارکی را کف دست او گذاشت که منجر به ایجاد جنجال در «بزرگترین تقلب تاریخ فوتبال ایران» شد. یک شب غریب خردادی در سال ۱۳۵۶ که جوان بدحال درِ خانه پرویز را در ساعت ۱۰شب از پاشنه درآورد. پرویز که از کوبش بیوقت شبانه یکه خورده بود، یک نگاه کرد به فاطیخانم؛ این وقت شب چه کسی میتواند باشد؟ رفت دم در و سایه لرزان جوانی را دید که پاتیل است و تلوتلو میخورد چهجور هم. اولش سردرگریبان و با حیرت نگاهش کرد.
این دیگر کیست این وقت شب؟ خیر باشد. پسره جعلق که نمی اشک هم بر چشم داشت، نه گذاشت نه برداشت، با همان لفظ غیرمعمولش که واژهها را در دهان میکشید گفت «پرویزخان به موت قسم، زندگی دیگه فایده نداره.» پرویز زل زد به آسمان دمکرده تهران و چشمهای قیلیویلی یارو که خدایا این دیگر کیست که این وقت شب هوس مردن دارد. حالا چرا اصلا درِ خانه من؟ نشانی مرا از کی گرفته است؟
یک لحظه گمان کرد نکند با چریکی بدمست یا نهیلیستی بریده از طبقه کارگر، طرف است که به آخر خط رسیده است. خواست در را ببندد و برگردد و جوانک را در عالم هشلهف خود تنها بگذارد که پسرک باز صداش کرد: «پرویزخان، من همه امیدم به شماست این وقت شب». کاپیتان که اسم خود را از زبان حریف شنید نمی مکث کرد و فهمید که مهمان ناخوانده، اشتباهی نیامده است: «پرویزخان به موت قسم، این پرسپولیس زندگی ما رو به آتیش کشیده.
من و رفقام همقسم شدیم تا زمانیکه تیممون روپا نشده، پامونو تو امجدیه نذاریم.» پرویز دوزاریش افتاد که با پسرکی رمانتیک از اهالی فوتبال طرف است که شکست یک-صفر پرسپولیس از شهباز در روز قبل، روزگارش را کبود و قهوهای کرده است. نگاه دیگری در سفیدی چشمهای جوان لایعقل انداخت. چشمهایی که یک جفت فانوس خراب در آنها پتپت میکرد. فکر کرد که جوانک از این تیفوسیهای بیمنطق و بیعار است که همه زندگی را پای فوتبال گذاشته و حالا بعد از باخت تیمش، قصد انهدام و خودویرانگری دارد.
زیرلفظی بهش گفت که «برو بچهجون. برو خونهات. این وقت شب مزاحم نشو. فوتبال مگه چه ارزشی داره که خودتو به این روز سیاه انداختی؟ فوتبال همینه دیگه. هم اشکنک داره هم سرشکستنک داره. زندگیتو بهخاطر این فوتبال تباه نکن.» پسره اما دستبردار نبود. به سختی زبان سنگینش به حرف زدن میچرخید: «ببین پرویزخان تمام امید ما به شماست». و پشتبند این کلامش پاکتی را هم به سختی از جیبش درآورد و به سمت قلیج دراز کرد:
«ما که دستمون بهجایی بند نیست ولی شما بیا بالاغیرتا این عکسها و مدارک رو بگیر و بیفت دنبالش. تمام امید ما به شماست». پرویز گفت «اینا چیه پسر؟» پسره گفت «عکس و مدرک است خب». تلوتلوخوران برگشت سمت خیابان. پرویز تندی نگاهی در پاکت انداخت. عکس و مدرک را که دید باز صدا کرد جوان را: «کجا داری میری؟ نگفتی اینا چیه». پسره جعلق گفت: «مگه شما دیروز به شهباز نباختید؟ خب با این مدرکها شما میتونین سه-هیچ برنده بشید». پرویز زل زد به پاکت و داخل آن، فتوکپی شناسنامههای دو برادر را دید؛ بهمن و بیژن. بهمن ۲۳ساله و بیژن ۲۰ساله. بهمن که در بازی روز قبل مقابل پرسپولیس، چنددقیقهای بهجای داداش کوچکش بیژن به میدان رفته است. جلالخالق!
دو: شب دوشنبه ۹ خرداد بود که پرویز پاکت حاوی مدارک را از پسره دیوانه گرفت و گذاشت زیر سرش و خوابید و صبح زود سهشنبه شال و کلاه کرد سمت فدراسیون. اما قبلش به سراغ باشگاه قبلی بازیکن شهباز رفت. کلوپ ورزنده. یکسری مدارک هم آنجا گرفت و ضمیمه کرد. یکسری سند هم از مدرسه پسره (دبیرستان کریمخان زند) قاطی بقیه اسناد کرد.
یکسری دیگر را هم از آموزش و پرورش ناحیه ۱۳ گرفت و با یک بغل مدرک رفت سراغ هیات فوتبال تهران و از آنجا هم فدراسیون. اتاق جلال رسولی. داستان را گفت. ریز بهریز و کلوم بهکلوم. فدراسیون به شهبازیها نامه نوشت که جهت رسیدگی به پرونده به کمیته انضباطی رجوع کنید و مدارک و صورتلیست بازیکنان شهباز را به سرعت لاک و مهر کردند تا احدی در آن سرک نکشد. شهر آبستن حادثه بزرگی بود.
سه: قلیچ در حالیکه گمان میکرد خبر تقلب را فقط خودش میداند، خبر نداشت بچههای باشگاه هما هم قاطی ماجرا شده و توی کمین نشستهاند. از قضای روزگار، یکی از هماییهای زرنگ روزگار نیز بهخاطر رفاقتش با بازیکن تقلبی شهباز، خبر از گندکاری شناسنامهای او داشت اما جیک نمیزد که بازی تیمش با شهباز هم بهطور عادی برگزار شود که اگر باختند، غائلهای بهپا کنند و سه-صفر برنده شود. بازیکن هما دقیقدقیق خبر داشت که از بین این دو برادر، بهمنشان دو خال روی صورتش دارد اما بیژن نصیبی از خال هندو نبرده است! بازی با پرسپولیس، اولین بازی بهمن در جام تختجمشید بود، آنهم فقط برای چند دقیقه که جای ایرج خدرزاده آمد و تیمش را به باد داد.
چهار: حالا تمام هّم و غم پرویز و پرسپولیسیها این بود که سه امتیاز بازی با شهباز بهجای آن شکست یک-صفر، دستشان را بگیرد و همچنین چهل هزارتومن پول جیرینگی حاصل از تفاوت درآمد تیمهای برنده و بازنده از بلیتفروشی هم نصیب ببرند. وقتی روزنامههای وقت داستان تقلب را فهمیدند آن را با قضیه پسرکی که همان روزها سوالهای کنکور را دزدیده بود، مقایسه کردند و با استفاده از داستان «مسترجکیل-مسترهاید» و بخشیدن عنوان شعبدهباز بزرگ به بازیکن متقلب، پیشنهاد کردند که این چهل هزارتومان در صورت اثبات پرونده، به قلیچ برسد و پرویز داد میزد که چرا من؟
این پول بایستی به جیب آن پسره لایعقلی برود که آن وقت شب در خانه ما را زد و زهلهترکمان کرد. آن روزها خبرنگار ورزشی رستاخیز هم زرنگی کرد و با چاپ گراور مدارک تحصیلی تقلبی این دو داداشی و مقایسه آنها باهم، در تحلیل فانتزی خود از ماجرا نوشت: «اصلا آدم نمیداند توی زمین امجدیه چه کسی بازی میکند و اسمش چیست؟ ریشش تقلبیست یا واقعا ریش و پشمش مال خودش است؟ دنیای غریبیه. یکی را ریشو میکنند تا بزرگتر نشان بدهد و یکی را ریشش را از ته میزنند تا دوسال جوانتر بهنظر آید.»
پنج: آن روزها تقلب جوان شهبازی، سر و صدایی هم در اردوی آمادهسازی تیم ملی فوتبال ایران بهپا کرده و رجزخوانی بازیکنان دو تیم پرسپولیس و شهباز را به اوج رسانده بود. از یک طرف مدیران شهباز در دفاع از خود، اعلامیه منتشر میکردند که «مدارکی در اختیار فدراسیون میگذارد تا پرسپولیسیها رسوا شوند» و از طرفی دیگر، ستارههای یاغی تاج که اکنون بهخاطر پول سر از شهباز درآورده بودند، به قرمزها بلوف میزدند که «ما خودمان این مدارک را دست پرسپولیسیها رساندهایم که مچلشان کنیم و به هوادارانشان بخندیم.
بازیکن جوان ما اصلا برادر ندارد. روز شنبه وقتی سنگ رویخ شدید حالتان را میپرسیم». پرسپولیسیها که انگار با این بلوفها رودست خورده بودند، پروین را انداختند وسط که زنگی به پرویزخان بزند و ته و توی ماجرا را بپرسد. علیآقا تماسی گرفت و بعد از شنیدن حرفهای پرویز، فقط یک جمله گفت: «خب خیالم راحت شد». اینجا بود که شهبازیهای تیم ملی از در دیگری وارد شدند: «این گناه فدراسیون است که برای بازیکن تقلبی کارت صادر کرده.
اگر سن بازیکن زیادتر از مدرک واقعی است پس باید بازیکن را جریمه کرد، نه باشگاه را که». اما قلیچ معتقد بود: «مشکل ما سن بازیکن نیست بلکه مسئله این است که یک غریبهای در شهباز بازی کرده که اصلا اسمش در لیست این تیم نبوده و نیست. وقتی بازیکنی غیرمجاز بازی میکند دیگر جای صحبتی نمیماند».
شش: پرسپولیسیها لابد زرنگتر بودند که پاچهها را زدند بالا و برای جمع کردن مدارک لازم حتی به محله زندگی بازیکن تقلبی شهباز هم رفتند و استشهادمحلی جمع کردند و جماعت را راضی کردند که روز دادگاه بیایند شهادت بدهند. البته شهباز هم ساکت ننشسته بود و بازیکن بیستساله خود را به دادگاه روانه کرده بود که موهای بلندش دستکمی از آن یکی برادر بزرگترش نداشت. حالا روزنامههای رِندِ ورزشی دست گرفته بودند که «شاید نهایت کار بهجایی برسد که رئیس دادگاه یک سلمونی صدا کند و بگوید ریش دو برادر را بزن و آنگاه با هویدا شدن آن دو تا خال، دستها رو شود»! در چنین شرایطی، ورزشینویس معروف نیز با نگارش مقالهای با تیتر «روح مرموز فرمان میراند» نوشت: «گر حکم شود که مست گیرند، در شهر هر آنچه هست گیرند». او با آوردن فکتهای اثباتشده از صغرسنی ستارههای تیم ملی جوانان ایران، علنا به عسسها گفت «اگر خیلی مردید بروید همه را بگیرید»!
هفت: پرسپولیس با آنکه آن بازی را به حکم کمیتهانضباطی ۳-صفر برد اما در پایان آن فصل به مقامی بهتر از نایبقهرمانی نرسید. فصل افتضاحی که اختلاف میان منصور امیرآصفی مربی و علی پروین کاپیتان این تیم، زندگی را برای طرفداران سرخپوشان زهرمار کرد. از آن فصل لیگ تختجمشید اما این شعر به یادگار ماند که «دانه فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه- هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا؟»
هشت: حالا گمان نکنید که فقط دمب پرسپولیس از چنین ماجراهایی سر درآورده است، اتفاقا یک سال پیش از داستان پسر خالدار شهباز، تاج نیز خود درگیر قضیهای بهشدت مضحک و سوررئال شد که در تاریخ فوتبال ایران سابقه نداشت. در این باشگاه یک بازیکن آنچنان پراشتها ظاهر شد که جلوی چشم همه قراردادش را بلعید! حیدر اهری بازیکنی که یک سال بود از ذوبآهن کناره گرفته بود با تاج قرارداد دوساله به ارزش بیست هزار تومان امضا کرد. اما چندی بعد، وقتی که فدراسیون اعلام کرد قراردادهای مربوط به سال جدید باید در فرمهای جدید باشد، به پیشنهاد باشگاه تاج به دفترشان رفت تا قرارداد ششماه پیش خود را با یک قرارداد امروزی عوض کند.
حیدر اما به محض دریافت قرارداد قدیمی خود، در یک چشم بههم زدن محل امضا و انگشت خود را گاز گرفت و عین چی بلعید! وقتی که اهری از خوردن کاغذها فارغ شد، تازه به پاره کردن بقیه اوراق هم اقدام کرد و در برابر چشمان حیرتزده مسئولان تیم تاج گفت: «خب حالا بیایید بنشینیم و باهم درباره عقد قرارداد صحبت کنیم». اهری ارزش خود را در آن روزهای داغ نقل و انتقالات خیلی بیشتر از آن میدانست که شش ماه پیش گرفته بود. بازیکن پراشتهایی که پیه سوءهاضمه را به تن خود مالید و کاغذ را قشنگ خورد اما زیر بار امضای ششماه پیش به مبلغ ۲۰ هزار تومان برای دو سال نرفت. خدایا ما چه روزهایی در این مملکت دیدیم!