اسپینوزا: برای ناشنوا موسیقی نه بد است نه خوب
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری| در پیشگفتار کتاب لحظه زوال آمده: بسیاری از ما تصور میکنیم که داستان سیر معنادار، علی و منطقی اتفاقات است. بسیاری از داستانهایی که میخوانیم معمولا در جایی شروع میشوند و شخصیتها پس از مواجهه با موانع درصدد رفعشان برمیآیند.
این شیوه سرراست و آشنا و در یک معنا سنتی داستانگویی است… لحظه زوال در کوتاهترین توصیف ممکن یک کلاژ است، چه در درون متن و چه در ارتباط با تاثیری که بر مخاطب میگذارد… متن پر است از ارجاعاتی بیربط به انسانهای بیربط، از زمانهایی بیربط و تمام اینها را خوانندهای میخواند که کوچکترین ارتباطی با آنچه نوشته شده ندارد.
تکههایی جالب و بیربط از کتاب:
تولستوی به چخوف: میدانی که حالم از نمایشنامههای شکسپیر بههم میخورد. بدان که نمایشنامههای تو هنوز بدترند.
هراکلیتوس دو هزار و پانصد سال پیش گفت: پزشک بیمار را تکهپاره میکند، میسوزاند، سوراخ سوراخ میکند و شکنجه میدهد بعد پول خون طرف را هم در ازای دستمزد میگیرد!
هستند علمایی که معتقدند شکسپیر نظامی بوده، یا وکیل، یا خیلی نزدیک به دربار. حتی شاید یهودی. یکیشان الن تری بود که میگفت شکسپیر قطعاً زن بوده.جان گاور حوالی سال ۱۳۷۵ گفته بود: دنیا هر دم از بد به سوی بدتر میرود.
سقراط گشتزنان در بازار آتن: چقدر چیز توی دنیا هست که نمیخواهم!
از سزار پرسیدند بهترین مرگ چیست؟ گفت مرگ ناگهانی.
آرایشگری در مقدونیه: دوست دارید موهایتان را چطور کوتاه کنم؟
شاه آرخیلاوس: در سکوت.
بعد از اینکه نرون مادر خودش را کشت، سنکا بیشرمانه نامهای به سنا نوشت و گفت دلیل مرگ خودکشی بوده است.
چیزی لازم نداری؟
چرا. از جلوی نور خورشید برو کنار.
از کتاب لحظه زوال/ دیوید مارکسون/ ترجمه مهتا سیدجوادی/ نشر خوب