کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۲۹۵۶۲
تاریخ خبر:

نوشته‌ ابراهیم افشار درباره للوش و ناصر ملک‌مطیعی

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: این دولت و اقتصاددانانش مشمول‌الذمه ما هستند اگر صفرها را از پول ملی‌مان بردارند ولی نقشه‌ای برای مشنگی‌مان نکشند. یعنی مدیون ما هستند اگر صفرها را بردارند ولی فکری به گیج و منگی‌مان هنگام خرید و فروش نکنند. هنوز که هنوز است ما وقتی با رفقایمان قرار می‌گذاریم می‌گویند«به ساعت قدیم یا جدید؟» مجسم کن بروند قارپوز بخرند چه ملنگی خواهند شد به وقت حساب کتاب کردن:«به پول قدیم یا پول جدید؟». مطمئنم درگیری با داستان پول قدیم و جدید، به جدل درباره ساعت قدیم و جدید اضافه خواهد شد. آن وقت جلوی دخل دکانداران، ببین چه هنگامه‌هایی به پا خواهد شد. مگر اینکه نسل ما را از داد و ستد معاف کنید که آنهم امکان ندارد.

البته حالا که هر کس پیشنهادی درباره واحد پول ملی می‌دهد ما هم بدهیم دیگر. مثلا من از دیشب به این نتیجه رسیدم که برگردیم به ۱۲۰ سال پیش و واحد پول‌مان را از تومان، تبدیل به«غاز»کنیم. می‌دانید که در حوالی سلطنت ناصرالدین شاه هر وقت می‌خواستند پولدارهای لاکچری تهران را مثال بزنند از«عزرا یعقوب»یهودی اسم می‌بردند که دارایی‌اش از شاهی و دینار گذشته بود و متجاوز از صدهزار تومان بود. آن زمان‌ها صدتومان هم ارزشی ورای تخیل‌ها داشت- چه رسد به صدهزار تومان- و کوچه صدتومنی‌ها متعلق به متمولین پایتخت معروف بود. مجسم کن که آن روزها هر لیره طلای انگلیسی معادل یک تومان بود.

هر یک شاهی هم ۴ غاز به حساب می‌آمد. تازه ده تا شاهی می‌شد نصف یک قران. و ده تا یک قران می‌شد یک تومان. ببین صدتومان و صدهزار تومان چقدر می‌شد. من یکبار از پدربزرگم پرسیدم این«غاز»چقدر ارزش داشت؟ گفت کوچک‌ترین واحد پولی ایران بود. گفتم حالا چرا غاز؟ گفتش که«چون با هر غاز می‌شد یک غاز بخری!» راستش بعد از اوج گرفتن حذف صفرها از پول ملی ایران، این پیشنهاد به دولت فخیمه بد مخ ما را خورده است. دیگر وقتش رسیده که ما هم طی رجعتی به قدیم واحد پولی غاز را دوباره راه بیندازیم. گیرم نسل غازها برافتاده باشد. حتی به واحد پولی اردک و چلچله هم فکر کنید.

* دو: آقا فکر نکنید که این فقط کروناست که نقش عزراییل همگانی را برای ما بازی می‌کند. ما از این بیماری‌ها در طول تاریخ مان کم ندیده‌ایم. مثلا بیماری «گریپ اسپانیولی». اواخر عصر قجر. پدربزرگم آنقدر عمر نکرد تا کرونا را ببیند اما از بیماری‌های واگیردار مدل کرونا قصه‌ها داشت. می‌گفت این بیماری مرموز گریپ که با یخبندان زمستان و قحطی وحشتناک همزمان شده بود مردم را دسته دسته درو می‌کرد. می‌گفت شب که به خانه برمی‌گشتم یکهو می‌دیدم که پایم در تاریکی به چیز‌های نرمی ‌می‌خورد.

برمی‌گشتم می‌دیدم جنازه و نعش است که از ابتلا به گریپ و گرسنگی باد کرده و کنار هم افتاده است. بیماری واگیری که به کودکان پایتخت هم رحم نمی‌کرد. به وقت تعریف از بیماری اسپانیایی موهایش سیخ سیخ می‌ایستاد و می‌گفت وحشتناک بود. مردم می‌گفتند دیگر آخرالزمان فرا رسیده است. یک بلای ناگهانی آمده بود و مصادف با قحطی و فقدان بهداشت عمومی، داس مرگ به راه انداخته بود. پدربزرگ آنگاه دلش هوای مادربزرگ را می‌کرد. می‌گفت در محله پنج هزار نفری ما بالای هزاروپانصدنفر ازدست رفتند اما ما همه جان‌مان را مدیون آبا -مادربزرگت- بودیم که عقلش رسیده بود و از اوایل پاییز چندین گونی هندوانه خریده و در زیرزمین انداخته بود.

هندوانه فروش‌های سیار که با شتر به محله‌ها سر می‌زدند و متاع‌شان را می‌فروختند همیشه هندوانه‌های زیادی‌شان را به آبا قالب می‌کردند. حالا مردم دسته دسته از دست می‌رفتند و او به اهل خانه نهیب می‌زد که فقط هندوانه بخورید. فقط هندوانه. شاید کمی ‌هم تجربه طب سنتی داشت که می‌گفت آب هندوانه برای کبدتان خوب است و اگر بخورید جگرتان در برابر ابتلا به گریپ اسپانیولی مقاومت می‌کند. پدربزرگ کرونا را ندید و رفت. مرضی که از گریپ اسپانیایی صدبرابر وحشی‌تر و الاغ‌تر است. شاید اگر مادربزرگ زنده بود برای کرونا هم نقشه‌ای می‌کشید. شما قارپوز و کمبوزه را دست‌کم نگیرید.

* سه: نمی‌دانم می‌دانید یا نه‌؟ فردا سالمرگ ناصر ملک مطیعی است‌. خب برای او چه می‌توان نوشت؟ بگذارید حداقل چیزی بنویسم که ربطی به او ندارد! آقا یکبار کلود للوش فیلمساز فرانسوی و برنده اسکار برای فیلم« یک مرد یک زن»، در اوایل دهه ۵۰ برای ساخت مستندی شاعرانه از مملکت ما به تهران آمده بود. نمی‌دانم کی مخش را می‌زند که گذرش به رشت می‌افتد. خب با رفقا داشتند می‌رفتند که می‌بیند جلوی سینمای رشت قیامت است.آنها هم بلیت می‌خرند و با رفقا وارد سینما می‌شوند. للوش چنان ضدحال می‌خورد که وقتی به تهران باز می‌گردد در گفت‌وگو با خبرنگار مجله تماشا می‌گوید:«باید اعتراف کنم که یاس‌آور بود.

البته سینمای فارسی را نمی‌توان با دیدن یک فیلم محکوم کرد. من حتی اسم فیلم را هم نمی‌دانم. فقط دیدم جمعیت زیادی جلوی سینما جمع شده‌اند. ما هم همان فیلم را انتخاب کردیم. وقتی یک فیلم خوب درنمی‌آید فقط نمی‌توان گفت گناه آن از کارگردان فیلم است. به نظر من مقصر واقعی تماشاچی‌ست. در سینما جا برای نشستن نبود. و مردم واقعا از تماشای فیلم لذت می‌بردند. سینما یک هنر عام است. بنابراین، کارگردان چیزی را عرضه می‌کند که تماشاچی می‌خواهد. شنیده‌ام کارگردان‌های لایقی در سینمای فارسی وجود دارند که متاسفانه موفق به دیدن فیلم‌هاشان نشده‌ام. در هر صورت چون یک کارگردان منتقد خوبی به حساب نمی‌آید در واقع نمی‌بایست از من نظر می‌خواستید.»

* چهار: بفرما این هم یاد ناصرخان! کرونا واقعا یک تخته‌ام را کم کرده و با خود برده است. غاز و گریپ و للوش چه ربطی به هم دارند؟

کدخبر: ۳۲۹۵۶۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر