کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۵۶۷۶۹
تاریخ خبر:

از سرقت پرده‌های‌ کاخ تا گردنبندها و تایرها

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | فیلم منتسب به علی دایی و سارقانی که گردنبندش را زده‌اند مثل یک مستند کوتاه مشمئزکننده، به زبانی بی‌تربیتی واقعا زرت آدم را قمصور می‌کند. اگر علی دایی با آن یال و کوپال و نترسی‌اش چنین به مهلکه می‌افتد وای به حال ما پیزوری‌ها که باید خودمان همان لحظه جوراب‌مان و بقیه البسه‌مان را دربیاوریم و بگوییم «بفرما. قابلی هم ندارد جناب. بی‌زحمت خنجر و شوکرت را هم بگذار توی جیبت. ما گناه داریم.» بعد از تماشای فیلم، نتوانستم باعث و بانی‌اش را فحش بدهم و یا آسیب‌شناسی روشنفکرانه‌ای از خود به در بکنم، فقط افتادم به مرور ضدخاطرات. آنجا که پای سارقی در میان بود و ما کم آورده بودیم.

* یک: یادش بخیر. (نه، یادش بخیر ندارد که. چرا یادش بخیر؟) روزهایی که مجتبا توی بیمارستان بستری شده بود. رفقا برایش از نظر کمپوت و شکلات و سبدگل و کارتن موز و هدیه‌های الوان سنگ‌تمام گذاشته بودند مخصوصا علی آقای کریمی. روزی که حضرت مجی از مریضخانه مرخص شده بود فکر کنم رفتیم خانه‌اش دیدنش که سوک سوک کنیم و برگردیم. دیدیم بیش از اینکه حال مجی خراب باشد بدبخت محمودقمار با حال پکر چمباتمه زده گوشه هال. خون می‌زدی کاردش درنمی‌آمد. یا برعکس. چی شده محمود؟

دویست تا سیگار کشید تا به حرف ‌آمد که داشت تو هفت‌تیر تمام کمپوت‌های خارجی که صندوق عقب را لبالب کرده بود به قیمت ارزونتر به سوپریه می‌فروخته که برگشته دیده یارو چرخ زاپاس پراید مجی را برده. نمی‌دانم آدم چرا در مصیبت‌های دیگران خنده‌اش قطع نمی‌شود. مجتبی جوراب او را کشیده بود روی سرش که تو عرضه نداری و ما تقریبا فرش را گاز می‌گرفتیم. بیچاره قالی. بیچاره قمارخان.

* دو: این فقط علی دایی و مجتبی محرمی نبودند که قربانی سرقت‌ها و زورگیری‌های نسل جدید شده‌اند. درد آن بود که بنیانگذار ورزش ایران میرمهدی خان ورزنده نیز در زمره سوختگان بود. مردی که از نخستین نسل تحصیلکردگان در فرنگ بود بعد از دوران خدمت و ریاستش وقتی خانه‌اش در ورامین خالی شد چنان دلشکسته شد که ترک یار و دیار کرد. از ایران رفت و در استانبول در خانه دخترش پناه گرفت و همان جا هم عمرش را داد به ما و شما. مگر ممکن است خانه آدم را جارو کنند و ببرند و هیچکس ککش نگزد؟

* سه: نه تنها دایی و مجتبی و میرمهدی که اندوه‌بارترین سرقت از خانه تیمور غیاثی قهرمان افسانه‌ای پرش ارتفاع ایران روی داد. روزی که به دیدن پدرزن مادرزن از منزل خارج شده بودند وقتی برگشتند دیدند جا تر است و بچه نیست. آنها که تمام سکه‌ها، مدال‌ها، کاپ‌ها و بج‌هایشان را در بوفه خانه چیده بودند در میان تمام آن اموال مسروقه که تعداد سکه‌های تمامش به نظرم از صدتا افزونتر بود بیشتر از همه دل‌شان برای آن شمش تمام‌پهلوی سوخت که از همسر شاه ایران بعد از قهرمانی و رکوردشکنی در بازی‌های آسیایی تهران ۱۹۷۴ هدیه گرفته بود. آن شمش کَت و کلفت از همه بیشتر تیمور و نصرت‌خانم را چزاند.

* چهار: در میان تمام آن سارق‌های قدیمی البته شاه‌دزد کسی بود که به اموال شاه بزند نه تایر دست‌دوم مجی. مثل آن مرد لوطی که پرده‌های کاخ رضاخان را دزدیده بود و برده بود در استانبول بفروشد که همانجا خفتگیر شده بود. ماموران آتاتورک که از نظمیه ایران تلگراف دریافت کرده بودند شاه‌دزد را در بازار بزرگ توپکاپی هنگام معامله دستگیر کرده و به ایران برگردانده بودند.

اولش من هم فکر کردم که لابد رضاخان داده چوب توی آستینش کرده‌اند ولی بعدها در روزنامه‌ای خواندم که رضا شصت‌تیر از آن همه شجاعت او خوشش آمده و بخشیده بودش. انگاری فقط چپ چپ نگاهش کرده و گفته بود تعریف کن ببینیم چطوری و با چه دل و جراتی در میان این همه ماموربازار، پرده‌ها را یکی یکی از چوب‌هایش کندی و حمال‌بند از کاخ خارج شدی. ایوالله والله وایوالله.

* پنج: توی این هیر و ویری گفته‌ام بروم دنبال دزدی‌های تاریخی در روزنامه‌های قدیم و آرشیوم را دارم می‌سوکم که چشمم روی اطلاعات سی اردیبهشت سال‌۱۳۱۹ مکث می‌کند. تیتر زده:‌محاکه جنجالی آرسن لوپن ایران برگزار شد. او در عرض دوسه سال ۲۳ رقم دزدی، کلاهبرداری، فروش اتومبیل و اراضی موهوم، ازدواج غیرقانونی، صدور چک بی‌محل، استفاده از عناوین پزشک و وکیل و صاحب‌مقام، سرقت مادیان و هر جرمی که فکرش را بکنی داشته است. «یدالله یغمایی فرزند فضل‌الله. ۳۵ ساله. اهل سمنان و دامغان.» او حتی قاپ مهدی بازرگان را هم دزدیده بود!

* شش: حالا یاد کفن‌دزدهای اواخر دوران قجر افتاده‌ام. پدربزرگ‌های کف‌زن‌ها و گردنبنددزدهای امروز. کفن‌دزدهایی که دائم در گورستان‌ها کشیک می‌دادند و شب‌ها مرحومین تازه‌خاک را کفن از تن‌شان درمی‌آوردند و می‌فروختند. کفن‌دزدها آنقدر وجدان‌عمومی داشتند وقتی به مرور با لعن و نفرین مردم مواجه شدند تغییر شغل دادند و این بار کفن‌پوش شدند.

این بار در معابر خلوت مثل سر قبر آقا و گذر غلامعلی سقط‌فروش و صابون‌پزخانه و اطراف قبرستان‌ها کشیک می‌دادند و رهگذران را در تاریکی شب لخت می‌کردند. جماعت خرافات‌زده ایرانی هم گمان می‌کردند که آنها ارواح جان به سر شده‌ای هستند که دچار عذاب الهی شده‌اند. آخرش هم نظمیه کار دستگیری آنها را دادند به دزدان و شبروهای خطرناکتر از خودشان و کارشان را ساختند. البته ترس از دار هم مزید بر علت شد که چشم شان را بترساند.

دار هم برای خود مراسمی داشت. مثلا شب آخر، قاتل را به اتاق مخصوصی می‌بردند و از آنها شاهانه‌ترین پذیرایی‌ها را می‌کردند. صبح قاضی عسگر ازش می‌خواست نماز بخواند و وصیت کند. دم‌دم‌‌های صبح اعدامی را می‌آوردند میدان دار و در حالی که مردم از نیمه‌شب برای خود در میدان پاقاپق، جا رزرو کرده بودند رئیس نظمیه با قاتل و سارق محکوم به اعدام، قشنگ خوش و بش می‌کرد و بعدش سیگاری بهش تعارف می‌زد.

داستان سیگار تعارف کردن رئیس نظمیه هم بین جماعت طهرانی تبدیل به یک طنز سیاه شده بود و گاهی برخی جوان‌ها به همدیگر استایل سیگار تعارف کردن او را شبیه‌سازی می‌کردند یعنی از جانت سیر شدی. تازه بعد از آن بود که میرغضب به میدان می‌آمد. جناب میرغضب در حالی که کلاه پوستی بر سر داشت و لباسی سراسر آتشین و قرمز بر تن کرده بود معمولا دو خنجر عریان نیز بر کمر می‌آویخت.

با آن سبیل‌های خون‌چکان و چشم‌های قرمزی که نشان از خماری بدمستی شب قبل داشت. یادم هست درباره آل کاپون تهران نوشته بودند او چنان خونسرد نشسته بود که آدم هر آن گمان می‌کرد الان است که هنگام سیگار تعارف کردن رئیس نظمیه، فندکش را بپیچاند. یادم باشد مواظب فندک یکبارمصرفم باشم.

کدخبر: ۳۵۶۷۶۹
تاریخ خبر:
ارسال نظر