کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۳۲۲۸۱۲
تاریخ خبر:

از روستای شاملو‌ تا ‌بارون آواک زادگاه وارطان

روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | پدرم درآمد و مادرم به عزایم نشست تا در این روزهای کرونایی از روستای پدری شاملو واقع در جاده ارسباران به محله بارون آواک تبریز زادگاه وارطان برسم. یک مسیر تقریبا ۴۵ دقیقه‌ای اما تاریخ‌ساز. چه کسی باور می‌کرد یکی از ماندگارترین شعرهای تاریخ ادبیات ایران در این مسیر رقم بخورد؟ نازلی سخن نگفت. نازلی بنفشه بود.

* یک: هیچوقت در این چهل سال هوس نکرده بودم این مسیر را بروم اما دوماه قرنطینه نشینی چنان بیچاره‌ام کرد که زدم به چاک جعده. جاده‌ای که از خالق نازلی به خود نازلی ختم می‌شد. از خالق وارطان به وارطان سالاخانیان. اما در همین جاده بود که آسیدرضا را کشف کردم و به آن همه گنده دلی‌اش حسودی‌ام شد.

* دو: وقتی از سه راهی اهر افتادم به آرپادره سی و از روستای زیبای۶ خواجه گذشتم کمی جلوتر روستای شاملو در دامنه دشت خوابیده بود و کوه‌های گلبهی و زرشکی به آدم لبخند می‌زد. روستای پدری الف بامداد. کنار کاکوتی‌ها ایستاده بودم و به قهوه خانه خشت و گلی نگاه می‌کردم که بوی ارخالق پدربزرگ شاملو را می‌داد. از پیرمرد پرسیدم به جستجوی ارخالق الف بامداد آمده‌ام. گفت الف بامداد نمنه دی؟ گفتم خالق نازلی. گفت نازلی نمنه دی؟ گفتم به جستجوی کنیه شاملو. گفت اینجا روستای شاملوست اما احمد زیاد داریم. ایستاده بودم کنار کاکوتی‌ها و پیرمرد از پدربزرگ شاعر می‌گفت که از حلب رانده شده و در اینجا کنار کاکوتی‌ها سکنی گزیده است. چه داستان درازی‌ست خدایا.

* سه: از خودم می‌پرسم آیا شاملو وقتی در آن دی ماه قندیل بسته سال ۱۳۴۳ که به تبریز آمده بود و آیدا هنوز نامه احمدش از گوگان آذرشهر را نگه داشته است سری به روستای اجدادی‌اش هم می‌زند یا نه. نامه‌ای که در آن به شدت قربان آیدایش رفته و ازش می‌خواهد که برای سخنرانی‌اش در دانشکده پزشکی لباس بیاورد و در همان نامه به آیداجانش مشتلق می‌دهد که موسسه آمریکایی فرانکلین وعده داده در ازای روزی یک ساعت کار به شاملو ماهی هزارتومن حقوق بدهد.

* چهار: کنار کاکوتی‌ها ایستاده‌ام و روستای شاملو را می‌نگرم. پیرمرد را فکر کرونا از کار انداخته است توی فکر بلدرچین‌هایش هست که دست تکان می‌دهد و من با عبور از خواجه و آرپادره سی به تبریز می‌رسم و یک راست تا محله ارمنی‌نشین بارون آواک می‌روم. می‌خواهم خط رابط شعر نازلی از روستای شاملو تا بارون آواک را پیدا کنم. از احمد به وارطان.

* پنج: اینجا دیگر کاکوتی نیست.‌ مغازه‌ها بسته‌اند و پرنده پر نمی‌زند. دنبال خانه پدری سالاخانیان می‌گردم که هشتاد سال پیش اینجا وارطان را به دنیا آورده و نیز مدرسه لیلاوان که وارطان در آنجا درس خوانده است. ۱۳۰۹ تا ۱۳۲۱ که به تهران کوچیده‌اند. حتی دنبال کارخانه‌ای می‌گردم که وارطان نوجوان ۸ماه در آنجا کار کرده و بی‌آنکه مزدش را بدهند راه تهران در پیش گرفته است. دیگر پیدا کردن آن تاکسی که وارطان در تهران دهه بیست پشت فرمانش نشسته تا خرج خانواده را دربیاورد از محالات است. پیرمرد کراواتی سلانه سلانه برای خرید کوکه بیرون زده است. می‌پرسم خانه پدری وارطان یادتان نیست؟ می‌گوید کدام وارطان؟ می‌گویم وارطان بنفشه بود. راهش را کج می‌کند می‌رود.

* شش: امروز ششم اردیبهشت است. همان روزی که وارطان دستگیر شده است. ۶۶ سال پیش در چنین روزی. در دروازه دولت.
ماموران امنیتی کودتا به صورت اتفاقی به ماشین او و کوچک شوشتری فرمان ایست می‌دهند. اینها با خونسردی جواب‌شان را می‌دهند. ماموره می‌گوید می‌توانید بروید. اگر ماشین حرکت می‌کرد هرگز شعر نازلی خلق نمی‌شد. آن یکی ماموره می‌گوید نه یک لحظه توقف کنید. باید صندوق عقب را بگردیم. وقتی صندوق را می‌زنند بالا و انبوهی از نشریات ممنوعه رزم وابسته به ارگان جوانان توده می‌زند بیرون.

انتقال به فرمانداری نظامی و کشف چاپخانه حزب. شش روز بعد کوچک بدون کوچکترین اعترافی زیر شکنجه‌ها جان می‌دهد و می‌ماند وارطان. وارطان خونسرد و طناز و شورشی. همان وارطانی که وقتی مامور شکنجه انگشتش را به عقب فشار می‌دهد می‌گوید می‌شکند. ماموره دوباره فشار می‌دهد می‌گوید می‌شکندها. ماموره عصبی می‌شود از خونسردی خودمانی وارطان و بیشتر فشار می‌دهد و شترق. انگشت می‌شکند.

وارطان پوزخند می‌زند که دیدی گفتم می‌شکند؟ او ۱۱ اردیبهشت مصادف با روز جهانی کارگر با انگشتان شکسته‌اش روی در سلولش رِنگ می‌گیرد و پایکوبی می‌کند و ۲۴ ساعت بیهوش می‌شود. شاملو وارطان را در چنین روزهایی در زندان موقت می‌بیند که ناخن‌هایش را کشیده‌اند و آخ نگفته است. ۱۸ اردیبهشت ماموران جمجمه وارطان را با مته سوراخ کرده و جسد او و کوچک را در جاجرود انداختند و شاملو دیگر نتوانست جاجرود زیبا را ببیند.

* هفت: از کاکوتی‌های روستای شاملو تا محله بارون آواک - خط سیر آفرینش شعر نازلی- فقط سه ربع راه است. قهوه خانه‌ها و نقره کاری‌های بارون آواک تعطیل‌اند و کرونا همه را خانه‌نشین کرده است. پیرمرد آسوری، کوکه را خریده و در حال بازگشت به خانه است. می‌فهمد هنوز به جستجوی بوی وارطان ایستاده‌ام و با خودم درگیرم. می‌گوید خدا آسیدرضا را رحمت کند. می‌گویم چه ربطی داشت؟ می‌گوید قهرمان اصلی داستان شما آسیدرضا زنجانی است. مسئول مالی آیت‌الله عبدالکریم حائری یزدی موسس حوزه علمیه قم. می‌گویم چه ربطی داشت؟

می‌گوید این یک داستانک فرعی‌ست که بر داستان اصلی می‌چربد. می‌گویم چه ربطی داشت. می‌گوید آسیدرضا از روزی که شنید وارطان توی جاجرود افتاده ماهانه ۱۵۰ تومان می‌برد به مادر وارطان مستمری می‌داد. می‌گویم استغفرالله. ببین از کجا آمدم به کجا رسیدم. می‌گوید آسیدرضا ۲۹ سال تمام یعنی تا زمان مرگش این مستمری را ماه به ماه می‌برد می‌داد خانه مادری وارطان. سال ۶۲ که فوت شد من به احترام این بزرگمنشی‌اش رفتم حرم حضرت معصومه. آنجا دیدم خانواده وارطان هم آمده‌اند. می‌گفتند مادر وارطان به آسیدرضا گفته بود وقتی رفتم جنازه پسرم را بگیرم او را از موهای مجعدش شناختم. در عرض ۲۶ روز پسر پهلوانم تبدیل شده بود به اسکلت. تا حالا اسکلت بغل کردی؟

* هشت: گفتم نه من در زندگی‌ام هرگز و هرگز اسکلتی را بغل نکردم. پیرمرد آسوری کوکه را تعارف کرد که لقمه‌ای بزنم. راه گلویم بسته بود. گفت دیر آمدی. دیگر بارون آواک ۸۰ سال پیش نیست که دنبال رد پای وارطان را بگردی یا لیلاوان بوی موهای مجعد او را بدهد. ماسکت را بزن و برو. کرونا وارطان و نازلی و آسیدرضا را باهم از یادمان برده است. پیرمرد سلانه سلانه رفت و من خودم را بو کردم ببینم بوی کاکوتی می‌دهم؟

کدخبر: ۳۲۲۸۱۲
تاریخ خبر:
ارسال نظر