از اینجایی که من نگاه میکنم، تو زیباترینی
روزنامه هفت صبح، آنالی اکبری | خودمان را در وسایل آشپزخانه تماشا میکنیم.در آینههای محدب و مقعر و کدر و مبهمِ بدنه پلوپز، پشت قاشق، گوشه دستگاه قهوهساز یا لبه باریک یخچال.پهن میشویم،کش میآییم،فشرده و مواج میشویم.بچه میزند زیر خنده و میگوید وای چه زشت شدم.
زاویهام را تغییر میدهم، کمی عقبتر میروم،توی آینه نگاهش میکنم و میگویم از اینجایی که من میبینم بامزهای. میپرسد دیگر چشمهایش قاطی بینی و دهانش نیست؟جواب میدهم نه. پیشانیاش بلند شده و انگار قد کشیده. میگویم من از اینجا زیبا میبینمت.
و این خلاصه پرونده کلفت و هزاران صفحهایِ زشتی و زیباییهای دنیاست.
این سالها انسان بیشتر از قبل در تلاش است تا ظاهرش را اصلاح کند،از نردبان استانداردهای زیبایی بالا برود و دستش را به سقف کمال بزند.نمیرسد. نردبان هر روز بلندتر از قبل میشود. هر روز چهره و بدنهای زیادی تغییر میکنند.برجستگیها و فرو رفتگیها. استخوانها. رنگها. اندازهها. همه جا حرف از زیبایی است.
حتی آنهایی که مشتشان را بالا گرفتهاند و فریادِ «بدنمان را همانطور که هست دوست داشته باشیم» و «همه ما زیبا هستیم» هم در همین فکراند؛زیبایی،زیبایی،زیبایی. مفهومی که هیچ وقت نمیشود با قطعیت دربارهاش حرف زد.هر سال رسانههای زیادی شروع میکنند به گلچین کردن چهرههای جذاب برتر.
عکسها را کنار هم میگذارند و میگویند فلانی زیباترین است.چشمهایش را ببینید،بینی و فک و دهانش را تماشا کنید! و هر سال آدمهای زیادی در سراسر جهان چهره در هم میکشند، پوزخند میزنند و میگویند هاه! این زیباست؟ زیبایی ندیدی…مهم است که کجا ایستاده باشیم و چطور به چهره آدمها نگاه کنیم.
مهم است که در نگاهمان محبت باشد یا کینه و تمسخر یا حتی بیتفاوتی. مهم است که چقدر به آن صورت همیشه زشت نامیده شده نزدیک شده باشیم. چقدر دوستش داشته باشیم.چقدر بیتابِ باز و بسته شدن آن پلکهای خسته که به هر روز دیدنشان عادت داریم باشیم.
هر قدر هم از نردبان تناسب و زیبایی بالا برویم باز عدهای خواهند بود که پوزخند بزنند و بگویند هاه! کجای این زیباست؟ فقط باید خوش شانس باشیم و آدمهایی را در کنار خود داشته باشیم که در جای درست ایستاده باشند.آدمهایی که خوب نگاهمان کنند و بگویند: از اینجایی که من نگاه میکنم، تو زیباترینی.