آیا شاعران باید آنارشیست باشند؟
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | شما یادتان نمیآید اما در دهه شصت در سالهای بعد از جنگ، شاعر اول این کشور نه حافظ بود و نه شاملو. جوانهای ما، جوانهای شما، بیوقفه توقف ناپذیر سهراب میخواندند. هفت کتاب او در هرخانهای پیدا میشد و انتشار دیوانهایش محل درآمد مطمئن برای انتشاراتیها بود و قطعات شعرش در آن سالها با خط خوش بر روی مقوا نوشته میشد و قاب گرفته میشد و به عنوان هدیه رد و بدل میشد. آن قدر مشهور و محبوب بود که شهرام ناظری با آهنگسازی هوشنگ کامکار یک آلبوم کامل را به خواندن اشعار سهراب سپهری اختصاص داد و بسیاری از قطعات آن آلبوم ابتکاری و زیبا ورد زبان دانشجوها بود:
و چنان بیتابم / و چنان بیتابم / که دلم میخواهد / بروم تا سر کوه / بدوم تا ته دشت…
معلوم نیست چرا از ترانههای زیبا و لطیف این آلبوم این روزها کمتر میشنویم. در آن سالها اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، تفریح مشترک دانشجوها سفر به مشهد اردهال و زیارت مزار شاعر بود و تجربه تنفس در هوای گلستانه که: در گلستانه چه بوی علفی میآید.
سهراب به شکلی جدی از سوی بزرگان شعر نو طرد میشد.
بهخصوص شاملو که در گفتوگو با ناصر حریرچی درباره سهراب میگوید:باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم….سر آدمهای بیگناه را لب جوی میبرند و من دو قدم پایینتر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گِل نکنید!» تصورم این بود که یکیمان از مرحله پرت بودیم… آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوقالعاده است… دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست، چه کنم.
اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح میدهم شعر شیپور باشد نه لالایی. یعنی بیدارکننده باشد نه خوابآور…… هر شاعر آرمانگرا در نهایت امر یک آنارشیست تام و تمام است. اشکال سهراب در همین است که ذاتا آنارشیست نیست و در نتیجه دارویی که تجویز میکند مسکّن است نه معالج… در شاعر بودن سهراب که بحثی نداریم، بحث در آنارشیست نبودنش است.
از جهت فرم او را در ردیف فروغ میگذارم. آن سنگینی و تقیّد به وزنی که در کار اخوان هست و کارش را از شعر دور میکند و به حیطه قدرت ادبی میکشد در کار این دو نیست.
خب میتوانید با داوری شاملو موافق باشید یا نباشید(من جزو« نباشید» هستم). حافظ در دورهای سخت و متزلزل از تاریخ ایران میزیست. در دوران حمله تیمور و قتلعام اصفهان و تصرف شیراز. اما الزاما در شعر حافظ نقش شیپور دوران تاریخی را نمیبینید. بگذریم.
مرگ سهراب به شیوههای مختلف یادآور یک مرگ دیگر است.
همانطور که مرگ فروغ با مرگ تختی ملازم شده است و یا مرگ جلال با صمد بهرنگی و یا مرگ آیتالله مصطفی خمینی با مرگ علی شریعتی. مسئله فقط همزمان بودن نیست. نکتههای مختلفی این مرگها را دو به دو به هم وصل میکند. مرگ سهراب هم با مرگ اعجوبه سینمای ایران یعنی پرویز فنیزاده گره خورده است. فنیزاده در ۵ اسفند ۵۸ درگذشت. در ۴۲ سالگی و سهراب در سال ۱۳۵۹ در اول اردیبهشت یعنی کمتر از دو ماه بعد در ۵۲ سالگی. فنیزاده بر اثر کزاز و سپهری بر اثر سرطان.خداوند بیامرزدشان.