آواز کدام ساز | بیدمشکی برای درویشخان
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | یک: لابد توی خونم بود که اولش ندید عاشق ساز قوپوز شدم. سازی که آشیقهای آذربایجان مینواختند. مخصوصا موسیقی رهاییبخش عاشق عباس توفاقانلی و عاشق حسین جوان که این یکی را به خاطر اینکه از چوپانی به مقام برتر آشیقی رسیده بود و قوشماها و تجنیسهایش آدم را دیوانه میکرد بیشتر طالب بودم. البته در میان دیگر سازهای موسیقی ترکی، باغلاما یا همان ساز دیوان هم گاهی خونم را برای خودم حلال میکرد. دیگر از باغلامای عاشق ویسَل هیچ مپرس. بعدش که در نوجوانی تهران را از نزدیک دیدم، نواری از قانون سیمین (سیمین آقارضی) خریدم که شبها اگر بیست بار گوش نمیکردم خونم مباه بود.
یک افسردگی توام با شمشیرزنی خیالی برایم هدیه میداد که منترش میشدم. سیمین آقارضی همانیست که ساز قانون را در ایران دوباره احیا کرد و شماها لابد مخصوصا سرپنجههای دُردانهاش را در محصول موسیقایی سریالهای امام علی و روز واقعه شنیدهاید. در تمام این سالها که قوپوز و قانون، سازهای محبوبم بودند، البته سه تار هم شب و روز دل از من ربوده بود و گریه را با امید، یکجا به سینهام تزریق کرده بود. مخصوصا سهتار سبک سلطان یگانه جهان، درویشخان که از افیون بیشتر مخروبهام میکرد و بدیهیست که دیگر نای گوش دادن به آن را ندارم.
دو: مرگ درویشخان از این نظر همیشه یادم ماند که مصادف با اولین اعزام تیم ملی فوتبال ایران به خارج از کشور بود (بادکوبه). درست در روزی که تیم از بندرپهلوی سوار کشتی شد تا به سمت بادکوبه حرکت کند فردایش خبر سفر تیم ملی و مرگ درویشخان آن هم بر اثر تصادف درشکهاش با یک دستگاه اتول در یک روز چاپ شده بود. دوم آذر ۱۳۰۵٫ روزنامه اطلاعات خبر تصادف درشکه درویشخان، سلطان بلامنازع موسیقی سنتی ایران و ردیفشناس آزاده و عارف را چنین گزارش داده بود: «دیشب در خیابان امیریه واقعه اسفانگیزی رخ داده و آقای غلامحسین درویشخان در نتیجه تصادف اتومبیل با درشکه، فوت مینمایند.
اتومبیل مزبور از جلوی درشکه که ایشان در آن بودهاند، غفلتا تصادف و به طوری به درشکه میخورد که اسبهای درشکه را تلف نموده و مشارالیه را زیر میگیرد. پس از وقوع حادثه، فورا مامورین پلیس آقای غلامحسینخان را که مشرف به فوت بوده به مریضخانه نظمیه میبرند. فورا اطبا در مریضخانه حاضر شده و ایشان را تحت معالجه قرار میدهند ولی مشارالیه حالش سخت و مقارن نصف شب، دار فانی را وداع میگوید. شوفر اتومبیل در همان موقع فرار نموده ولی اتومبیل تحت توقیف درآمده است.»
اطلاعات در دلنوشتهای پرسوز و گداز به قلم حیدر رضازاده تیتر زده بود: «کاسه تار بعد از او زیبد/ که در او عنکبوت بندد تار». همین نویسنده سه روز بعد در شماره یکشنبه ششم آذر ۱۳۰۵ روزنامه اطلاعات، طی اطلاعیهای خبر داده بود: «به یاد روح پاک یگانه شهیر مرحوم درویشخان، فردا که روز دوشنبه و هفته اول فقید محترم است، خوب است آقایان رفقا و شاگردان آن فقید بیچاره، در تجریش سر قبرش حاضر گشته و آههای سوزان خود را کتیبه سنگ مزارش سازند و تبریک منزل گویند و خاکی را که به درویش آغوش باز نموده ببینند و بسپارند که تازهمهمان خود را خوب نگه دارد.»
به محض رسیدن پای اولین تیم ملی فوتبال ایران به بیرون از مرز، خبر رسید که ستاره بیبدیل موسیقی ایران در خیابان امیریه طهران دچار قضا و بلا شده و درگذشته است. خبر مرگ درویش بیش از همه قلب «خانسردار» دروازهبان نامدار تیم ایران را جریحهدار کرد که خود دستی بر آتش هنر داشت و از شنیدن خبر مرگ درویشخان، پریشانخاطر شده بود اما او با وجود پریشانحالی، همچون شیری سوگوار از دروازه ایران دفاع کرد.
سه: حاجیبشیر صاحبمنصب اداره پست و حجرهدار دارالصنایع بازار از کجا میدانست پسرش غلامحسین به یکی از شوریدگان عالم موسیقی تبدیل خواهد شد که او را در ۱۰سالگی به دسته موزیک دارالفنون سپرد. بس که حاجیبشیر همه جماعت حتی پسرش را درویش و درویشجان صدا میکرد این اسم روی پسرش هم ماند و با وجود آنکه غلامحسینخان علاقهای به این نام فامیلی نداشت تا ابد روی پیشانی و اوراق سجلاش چسبید. آقاغلامحسین بعد از آنکه بهترین شاگرد آقاحسینقلیخان شد، شعاعالسلطنه پسر مظفرالدین شاه چنان دست و پنجهاش را پسندید که او را برد به دم و دستگاه خودش تا در کنار نایباسدالله نیزن و آقاجان ضربگیر، گروه موسیقایی خانگی خود را که در حکم ابوابجمعی و بردگان درگاهش بود تکمیل کند.
شعاعالسلطنه هنگامی که والی فارس شد، درویشجوان را هم با خود برد و آنجا چنان در حق مردم آتش سوزاند که غلامحسینخان از او برید. در شیراز هنگامی که درویشخان دعوت بزرگان شیراز را برای تارزنی در پارک اختصاصی آنها پذیرفت شعاعالسلطنه چنان برآشفت که دستور به بریدن انگشتان دست او داد و اگر کمالالسلطنه سر فرصت نرسیده و شفاعت نخواسته بود، ایران یکی از بزرگترین نوابغ موسیقی ملی خود را همانجا در شیراز از دست میداد و درویشخان برای ابد با زخمه و تار و موسیقی وداع میگفت.
هنگامی که شعاعالسلطنه به تهران بازگشت درویشخان در منزل خود کلاس موسیقی دایر کرد تا گذران زندگیاش را تامین کند اما این نیز به تفرعن شعاعالسلطنه خوش نیامد و فراشی را فرستاد دم مدرسه که دستگیر و توقیفش کند. درویش به محض آنکه فهمید هوا پس است، به فراش سبیلو گفت :«یاپیرجان! شما تا چای و شیرینی میل کنی من حاضر میشوم» اما از در دیگر گریخت. او از ناچاری به نزد رفیق قدیمیاش عباسقلیخان سرایدارباشی سفارت انگلیس رفت تا از چشم گزمگان شعاعالسلطنه دور باشد.
اما فراشباشی شعاع که از مکان مخفی شدنش باخبر شده بود، هر روز از صبح تا شب میآمد جلوی سفارت و از دور «موچ» میکشید؛ به خیال اینکه درویش گنجشک است و باید برود توی قفسش. یک روز وقتی درویشخان به دیدار سفیر انگلیس رفت، گفت من با اینکه سیهچرده هستم ولی برده نیستم. خانم سفیر از او خواست قطعهای از نغمههای فرنگی بنوازد و او با تارش چنان غوغا کرد که زن سفیر نشست پشت پیانویش تا با او همراهی کند. چنین شد که سفیر نامهای به شعاعالسلطنه نوشت و از شاهزاده رفعمزاحمت خواست.
چهار: درویشخان برای پر کردن صفحه، بار اول همراه با طاهرزاده و گروه نوازندگان، از طریق روسیه به انگلستان رفتند که از آن سفرش «بیداد همایون» به یادگار ماند و بار دوم در سال ۱۹۱۱ همراه با اقبالالسلطان و عبدالله دودانگ در روسیه صفحه پر کردند که آن صفحهها بر اثر وقوع جنگجهانی دوم به ایران نرسید و ناپدید شد. آقاغلامحسینخان درویش آزادهای عدالتطلب و عرفانگرا بود که همه جا و همه وقت به داد درماندگان میرسید. اولین کنسرت خیریهاش را برای کمک به بلادیدگان آتشسوزی بازار طهران در گراندهتل برگزار کرد که خود در پایان هر قطعه، کشکولش را به دست گرفت و در قبال اهدای نقل بیدمشک یا شاخه گلی به جمعیت، آنها پول در کشکولش میریختند.
دومین کنسرتش برای کمک به دانشآموزان بیبضاعت و یتیم در سال ۱۳۰۰ برگزار شد که ۵۰ تومان به نفع ایتام بیبضاعت مدارس ملی جمعآوری کرد. همچنین کنسرتهایی به سود حریقزدگان آمل، غارتشدگان ارومیه و قحطیزدگان روسیه (۱۳۰۱) برگزار کرد. درویشخان چنان درویش بود که در اواخر عمر به تنگدستی غریبی رسید و تنها چارهاش را در این دید که با فروش منزل مسکونیاش، در پی تامین زندگیاش باشد. در میان شاگردان کلاسهایش نوابغی چون کلنل وزیری، مرتضی نیداوود و ابوالحسن صبا سر برافراشتند که تمام افتخار زندگیشان نهتنها گرفتن گواهینامه کلاس درویشخان که دریافت مدال طلای تبرزین او بود.
مقبره درویش در ظهیرالدوله شعری از شکوهی، مدیر روزنامه ناهید را بر خود دارد که روی سنگی حک شده است «درویش یگانه جهان رفت». در این مملکت حق تمام آنهایی که خنیاگران مردمی بودند این بود که یا زبانش را بریدند تا برای کسی غیر از حاکمان آواز نخواند، یا دستور به قطع دستش دادند تا سهتارش یتیم شود. از باربد تا درویشخان، مجنون دلپذیر و حقگو کم نداشتهایم. بگذارید تتلوها در این عرصه بچرند و درویشها از یادها بگریزند.