کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۷۵۹۷۴
تاریخ خبر:

یادداشت سردبیر/ دندان طلای راننده تاکسی مسکو

روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | اینجا برایتان از ۹۰ خاطره می‌نویسم. از‌آدم‌ها، بازی‌ها، فیلم‌ها و… یادها. تا آخر‌تابستان…
ده،دوازده سال پیش عضو خبرنگاران کنفدراسیون فوتبال اروپا شده بودم. با فرستادن مطالبم درباره فوتبال اروپا و تک نگاری‌هایم. سال ۲۰۰۸ منچستریونایتد و چلسی به فینال باشگاه‌های اروپا رسیدند و من برای حضور در فینال که در مسکو برگزار شد، اقدام ناامیدانه‌ای کردم.

آخرین پنجشنبه قبل از بازی فینال‌، دعوتنامه‌ای ‌از سوی یوفا برایم ایمیل شد‌. سراسیمه به سمت سفارت روسیه رفتم و به شکلی باورنکردنی بلافاصله برایم ویزا صادر شد. همانجا رفتم به خیابان ویلا و از نمایندگی ایروفلوت بلیت مسکو را ابتیاع کردم. شب سعی کردم به شکل متمدنانه‌ای، اینترنتی هتل رزرو کنم اما دیدم همه هتل‌ها پر است. این را زیاد جدی نگرفتم و ابلهانه با خودم فکر کردم‌:‌ بالاخره یک اتاق برای من پیدا می‌شود دیگر!

پرواز برای صبح یکشنبه بود. یکشنبه ساعت ۸ صبح هواپیما در فرودگاه شرمیتوا به زمین نشست. قرار بود به استادیوم لوژنیکی بروم و اصلا نمی‌دانستم این استادیوم کجاست؟ با اتوبوس از فرودگاه به سمت مسکو رفتم. با اعتماد به نفس و در حالیکه یک لپ‌تاپ کوفتی را هم با خودم حمل می‌کردم. فکر می‌کردم بدون لپ‌تاپ زیاد شبیه روزنامه‌نگارها نیستم. انتهای ایستگاه اتوبوس، ورودیه اصلی مترو مسکو بود. با روی خوش پیاده شدم و از مسافرها پرسیدم لوژنیکی استادیوم کجاست‌؟‌

واکنش‌ها عالی بود. دوستانه همراه با لبخندهای مهربانانه‌.فقط یک اشکال داشت:‌ هیچکدام انگلیسی بلد نبودند‌! از قرار زبان دومشان فرانسه و آلمانی است‌. در بهتی مطلق به سمت تابلوهای مترو رفتم تا شاید خودم مسیر را پیدا کنم که آنجا هم بن بست بود:‌ همه چیز به خط روسی بود. مایوس و از هم پاشیده بیرون آمدم و به سمت تاکسی‌ها و مسافرکش‌ها رفتم.

مسیر را می‌گفتم و راننده‌ها روی صفحه موبایل کرایه پیشنهادی‌شان را اعلام می‌کردند. بالاخره یکی قبول کرد در مقابل چند صد روبل که معادل ۷۸ یورو می‌شد مرا به سمت لوژنیکی استادیوم ببرد‌. در گذر از ترافیک طاقت فرسای مسکو از دور شبح استادیوم پیدا شد‌. درآن سوی بزرگراهی که در حرکت بودیم و راننده با خیال آسوده می‌خواست مرا با کوله پشتی و آن لپ‌تاپ کوفتی دراین سوی بزرگراه پیاده کند به امان خدا و به نظرش مرا به مقصد رسانده بود‌!

چهره‌اش هم کاملا مصمم بود. در میان حرف‌هایش دیدم دندان جلویی‌اش طلاست. یادم بود که در سفرم به باکو خیلی از مردان میانسال دندان طلا داشتند‌. آخرین تیر ترکشم را رها کردم و با تک جمله‌هایی که از پدر مرحومم در یاد داشتم گفتم‌:‌ سن‌تورک‌سن؟‌ یعنی شما ترکید؟ نتیجه این جمله جادویی بود‌. خلقش باز شد و از خاطرات سفرش به تبریز و تهران گفت.

اهل باکو بود و در مسکو مسافرکشی می‌کرد! و خب شانس آوردم چرا که مرا به خاطر همین یکی دو جمله آذری که بلد بودم تا خود ورودی استادیوم رساند و البته از کرایه‌اش کوتاه نیامد. و آنجا در استادیوم در میان نیروهای داوطلب یوفا اوضاع کاملا متفاوت بود. پر از همراهی‌،‌ انضباط و خوشرویی‌.

و وقتی کارم تمام شد و راهی شهر شدم برای پیدا کردن هتل، دوباره با یک مسکوی زشت و عبوس و بدخلق روبه‌رو شدم…بقیه داستان بماند برای بعد. داستان‌های نیمه کاره‌ام یادم مانده است. داستان قطع همکاری با چلچراغ و داستان انتشار همزمان شرق و اعتماد و هم میهن در بهار ۸۶٫ به همه‌شان خواهم رسید.

کدخبر: ۲۷۵۹۷۴
تاریخ خبر:
ارسال نظر