یادداشتهای روزانه سردبیر/کشفهای یک نوجوان از سینما
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو|سهماه تابستان را در پیش داریم. اینجا برایتان از ۹۰ خاطره مینویسم. از آدمها، فیلمها، بازیها و… خاطرهها.
اولین فیلم ایرانی در سالهای پس از انقلاب که مرا شیفته خود کرد مطمئنا اجارهنشینهای مهرجویی بود. پدرم یک چپگرای قدیمی بود و هنوز هم با لذت و هیجان درباره آقای پستچی و دایره مینا حرف میزد. اجارهنشینها برای او آکنده بود از نشانههای سیاسی و جامعه شناسی باب طبعش. پس مرا به دیدن این فیلم ترغیب میکرد. اما من و دوستم پویا فارغ از این برداشتها چندین بار به دیدن این فیلم رفتیم و از ته دل خندیدیم. اینکه آن دوتا مشاور املاک قالتاق نشانه چه نیروهایی بودند و خود خانه معنیاش چیست و روشنفکر برج عاجنشین آن بالا چه میکرد و از این حرفها زیاد برایمان اهمیت نداشت.
همان دوران، محسن مخملباف هم با پدر من هم عقیده بود و فریاد اعتراضش بلند بود و از آرزویش میگفت که برود مهرجویی را بغل کند و منفجرش کند! درآن دوران مخملباف یک رادیکال تند مذهبی فرهنگی بود. این گرایش شدید پدرم به فیلمسازهای قبل از انقلاب در من یک نوع دافعه ایجاد کرده بود و به شکل قابل تفسیری من در مقابل هیجان پدرم برای فیلمهای بیضایی و مهرجویی و کیمیایی،طرفدار نسل جدید سینماگران دهه ۶۰ بودم. فیلمساز محبوب آن دوران برای من کیانوش عیاری بود. از کشفهای خودم بود! تنوره دیو،شبح کژدم و آن سوی آتش برایم نشانههایی از یک فیلمساز نسل جدید بود. باهوش، شیفته و داستانگو. با خلق شخصیتهایی که برای من فوقالعاده هیجان انگیز بودند.این سه فیلم را بسیار دوست داشتم اما بعدها بعد از دونیمه سیب و روزباشکوه و بالاخره آبادانیها دیگر علاقهام را به او از دست دادم.حتی فیلمهایی مثل خانه پدری هم مرا جذب نمیکردند.
در آن سالها شیرسنگی جعفری جوزانی هم با استایل وسترن گونهاش و معصومیت حماسیاش بسیار در روح و روان من نوجوان تاثیر گذاشت. دیدهبان ابراهیم حاتمی کیا تکانم داد. با دیدهبان چشم عقابی فیلم حاتمی کیا احساس نزدیکی میکردم و بهخصوص مرگ غریبانهاش. نمیدانم حاتمی کیای کم گو و مینیمال آن سالها چطور به حاتمی کیای پرحرف سالهای اخیر بدل شده است. ایستگاه فیلمی از یدالله صمدی هم در حافظهام مانده است. یک رابطه عاشقانه میان پرویزپورحسینی و گلچهره سجادیه (که بازیگر محبوب آن دورانم بود) در پس زمینه یک تریلر امنیتی و سیاسی. فیلم بسیار خوب کارگردانی شده بود. اما به شکل غریزی ازبایکوت،دستفروش،بایسیکلران و نوبت عاشقی و هنرپیشه بدم میآمد. در سینمای مخملباف یک نوع هوچیگری عوامانه وجود داشت که مرا آزار میداد هرچند آن دوران خیلی مشهور و محبوب بود. امسال این چند فیلم را به خاطر یک برنامه تلویزیونی دوباره دیدم و خب همهشان هنوز هم خوب بودند و در این میان تنوره دیو به نظرم فیلم فوقالعاده خوبی جلوه کرد؛ فیلمی که باید به حق خودش برسد.