مورد عجیب ارتشبد حسین فردوست
روزنامه هفت صبح، آرش خوشخو | حسین فردوست از عجیبترین چهرههای دوران پهلوی است.بچه جنوب شهر تهران که در دبستان نظام ثبتنام شد و به خاطر درس خوانی و سربه زیریاش به عنوان همدم محمدرضا منصوب و بعد همراه او برای تحصیلات دبیرستانی عازم سوئیس شد و تا سال ۱۳۵۷ هم معتمد محمدرضا باقی ماند.او در دوران کودتا در ایران نبود و در فرانسه ادامه تحصیل میداد و بعد به ایران بازگشت.
آجودان مخصوص محمدرضا،موسس گارد جاویدان،رابط حکومت پهلوی با ماموران امنیتی انگلیس و آلمان، قائم مقام ساواک در سالهای ۱۳۴۰ تا ۴۵ و رئیس سازمان بازرسی شاهنشاهی تا سال ۵۷٫در تمام این سالها ثروت عظیمی برای خود اندوخت اما عجیب است که در تمام منابع از او به عنوان فردی معتدل و متواضع و درستکار یاد کردهاند. حتی سفرای آمریکا و انگلیس هم در گزارشهای خود به وجود چنین صفاتی تاکید کردهاند و البته یک صفت دیگر هم همیشه با او بوده است: مرموز!
شیوه عجیب زیستنش این اجازه را به او میداد که در اوج وقایع انقلاب حتی تا صبح روز ۲۲بهمن بیاعتنا به اتمسفر خیابانهای تهران سر شغلهایش حاضر شود. او در دی ماه ۵۷ همسر خود را از کشور خارج میکند ولی خودش میماند و تا ۲۱ بهمن هرشب در کلوپ ایرانجوان در خیابان تختجمشید شام میخورد و هر پنجشنبه و جمعه برای فرار از سرمای خانه بزرگش (به خاطر کمبود نفت و گازوئیل) در هتل هایت اقامت میکند.
در این میان در روز ۲۰ بهمن از طرف شوهر خواهرش افراشته با مهندس بازرگان و سرلشکر قرهنی ارتباط میگیرد و به آنها در انتخاب نیروهای قابل اطمینان برای دولت موقت مشورت میدهد. او ساعت ۷ صبح ۲۲ بهمن سال۵۷ در جلسهای حیرتانگیز و تاریخی در دفتر ستاد مشترک حاضر میشود و در حضور قرهباغی، بدرهای، شفقت، خسروداد، مقدم، رحیمی،ربیعی، حاتم،امینی افشار، طباطبایی، حبیباللهی و… این نظریه را ارائه میدهد که ارتش بهتر است خودش را از ماجرای حمایت از دولت بختیار خارج کند و موضع بیطرفی بگیرد.
در پایان این جلسه سوررئال بیانیه بیطرفی ارتش امضا و اعلام میشود و این یعنی سقوط حکومت پهلوی.فردوست بعد از جلسه،طبق معمول در دفتر کارش در نخست وزیری و در قسمت بازرسی شاهنشاهی حاضر میشود تا اینکه در ساعت ۴ بعدازظهر ۲۲بهمن،انقلابیون حمله میکنند و بسیاری را دستگیر میکنند اما فردوست که برخلاف همه حاضران با کت و شلوار و بارانی در دفتر حاضر شده بود توسط نظافتچی ساختمان از راه پشتبام فراری داده میشود و در ورود به کوچههای کنار ساختمان به شکل اتفاقی با محمود نامجو قهرمان شهیر وزنهبرداری روبهرو میشود و نامجو ترتیب فرار فردوست از مهلکه را میدهد.
فردوست از آن پس زندگی مخفی در پیش میگیرد. بهخصوص که صادق خلخالی با سرعتی شگفتانگیز به اعدام چهرههای وابسته به نظام اقدام میکند و بسیاری از حاضران در آن جلسه ستاد مشترک، در عرض چند روز تیرباران شدند. بازرگان و قرهنی با فردوست در اواخر بهمن ماه تماس میگیرند تا او را از کشور خارج کنند و قراری در میدان ۲۵ شهریور(هفت تیر) با او میگذارند اما بر اثر یک میتینگ او نمیتواند رابط را پیدا کند.
او به خانه خواهرش در امیرآباد میرود و بعد در خانه پدریاش در خیابانی کنار دانشگاه تهران مستقر میشود. در خیابانی که بعدها چند مسئول انقلابی و نماینده هم در آن ساکن میشوند و به شدت از سوی شهربانی حفاظت میشد. فردوست چهار سال و نیم در این خیابان به زندگی نیمه مخفی خود ادامه میدهد.از سال ۵۹ نیروهای امنیتی به این صرافت میافتند که پس فردوست کجاست؟
جستوجو در خارج از کشور از ترکیه و فرانسه تا کانادا و کاستاریکا برای یافتن فردوست به جایی نمیرسد تا اینکه با ردیابی تماسهای یک پزشک مشهور و استاد دانشگاه که مطب شلوغی در خیابان کریمخان داشته و قبل از انقلاب به عنوان پزشک معتمد به شکل مخفیانه به دربار و ساواک هم سرویس میداده، محل زندگی فردوست را پیدا میکنند و او رادر خانهاش بازداشت میکنند. فردوست با خونسردی بازداشت خودرا قبول میکند و به زندان میرود و مشخص میشود که دستاندرکار هیچ توطئه و کودتایی هم نبوده.
پس در آرامش سالهای پس از خلخالی، به او فرصت داده میشود که خاطراتش را بنویسد.حلقه آخر زندگی شگفتانگیز این چهره عجیب،همخانه شدنش با احسان طبری تئوریسین بزرگ حزب توده بود. در خانهای که هردو نفر تحت نظر نیروهای امنیتی قرار داشتند.کمونیست قدیمی با سلطنتطلب بلندپایه که تقریبا همسن هم بودند.اما از قرار رفاقتی میان این دو چهره استثنایی شکل نمیگیرد و رابطهشان تا آخر سرد باقی میماند. فردوست در سال ۱۳۶۶ بر اثر سکته قلبی و در سن ۷۰سالگی فوت میکند.