کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۶۵۵۴۷
تاریخ خبر:

طنز نوشت/ ۱۵ دقیقه‌ای هست که شماره‌‌شو بلاک کرد‌م

روزنامه هفت صبح، اشکان عقیلی‌پور| آقا من یه دوستی دارم که ۱۵ سالی هست ندیدمش و الان که این مطلب رو می‌نویسم، ۱۵ دقیقه‌ای هست که شماره‌اش رو بلاک کرده‌ام. در ۱۵ سال گذشته، هر ماه یکی دوباری زنگ می‌زنه.

دیالوگ هامون بعد از سلام و علیک هم کاملا مشخص و ثابته :- « چه خبر؟» / «هیچی… تو چه خبر؟» / «هیچی» / «چی کارا می‌کنی؟» / « هیچی والا … تو چی کارا می‌کنی؟ » / «منم هیچی والا» / «کار و کاسبی چطوره؟» / «افتضاح…کار و کاسبیِ شما چطوره؟» / «افتضاح» / «چرا اینجوری شده بازار؟» / «چه می‌دونم والا…نظرِ تو چیه ؟» / « چه می‌دونم والا… درست میشه ایشالا…» / «آره ایشالا» / « خوب دیگه چه خبرا » / « هیچی … تو چه خبر » / « هیچی » / … / … / … …و این صحبت‌هایِ بی‌نتیجه و تباه ادامه پیدا می‌کنه تا خسته شه و بریم سراغِ ترجیع بندِ آخر که از ۱۵ سالِ پیش، مو به مو تکرار میشه :-«آقا یه برنامه بذار ببینیم همدیگه رو…دلمون تنگ شده» / « آره والا…یه برنامه بذار…» / « پس می‌بینمت…» / «آره می‌بینمت » / «چاکریم » / «مخلصیم» / «خدافظ» / «خدافظ».

تمام و دوباره دو سه هفته بعد، عینِ همین دیالوگ‌ها در زمانی حدودا ۲ دقیقه انجام میشه.هیچوقت این رابطه برام تعریف شده نبود و نمی‌فهمیدم چرا تماس می‌گیره…ضرری نداشت ولی روی مغزم بود.حتی شاید اینقدر چهره‌اش عوض شده باشه که تو خیابون ببینمش، نشناسمش ولی اصرارِ عجیبی داره بر نگه داشتنِ این رابطه موبایلی.همین یه ربع، بیست دقیقه پیش، زنگ زد و من هم دیالوگ‌ها رو به ترتیب آماده کردم و گوشی رو برداشتم :- « به به… یادی از ما کردی… چه خبر…» منتظرِ «هیچی تو چه خبرِ» اون بودم که یه خانمی گفت:« الو؟»دوباره یه نگاهی به شماره‌اش کردم… خودش بود…این خانم کیه پس؟

-« بله؟» / «شما؟» / «شما تماس گرفتین…» / «شما هر ماه با شوهر من حرف می‌زنین…» / «وای… مگه « … » زن داره؟ » / « وا… ما ۵ ساله ازدواج کردیم… بچه‌ام ۳ سالشه…» حتما هر کسی جایِ من بود فکر می‌کرد سرِ کاریه…- « ببخشید … میشه با خودش حرف بزنم ؟» ‌ « بله … گوشی…» همینجور که گوشی رو به این دوستِ ما می‌داد براش رجز می‌خوند:- « بیا… این یکی رو هم جَستی… الان میرم سراغِ بقیه شماره‌ها…»دوستِ من هم، همونطور که زیر لب غر می‌زد، گوشی رو گرفت:- « آقا سلام… چه خبر؟ » / « چه خبر و درد… این همه زنگ می‌زنی و چه خبر چه خبر می‌کنی، یه کلمه بگو زن گرفتم، بچه‌دار شدم… خب برای چی پس زنگ می‌زنی؟…» / «اِ؟… نگفتم؟» / «نه والا…» / «یادم رفته بود حتما…» / « آخه نه که راجع به مسائل خیلی مهمی هم حرف می‌زنیم…»

یه مقداری حرف‌هایِ بی‌ربط زد که خب، چیزی نفهمیدم و مهم هم نبود… فقط یه چیزی جالب شده بود:- «حالا چرا خانمت شک کرده بهت ؟» / «آخه اومد سر گوشیم، یه عالمه شماره دید که هر ماه، باهاشون تماس می‌گیرم… هر چی میگم دوستایِ قدیمیم هستن، باور نمی‌کنه…» / « مگه به چند نفر زنگ می‌زنی و حال احوال می‌کنی؟» / «۲۰۰ تایی شماره تو گوشیم هست…به ترتیب هر ماه زنگ می‌زنم حال احوال می‌کنم» / «که چی بشه؟… اطلاعاتی هم که از خودت نمیدی… اطلاعات خاصی هم نمی‌خوای… حضور غیاب می‌کنی فقط؟ …» / « عادته دیگه…»خانمش که هیچی، کاملا حق داره، من هم باورم نمیشه همچین انسانی اساسا وجود داشته باشه، چه برسه به این که این همه سال هم با من رابطه داشته …خواستم قبل از اینکه شماره‌اش رو توی گوشیم بلاک کنم و راحت شم از دستش، نصیحتی بهش بکنم. ولی متاسفانه باز هم هیچ چیز خاصی به نظرم نرسید. فقط گفتم:« خدا خودش شفا بده…»

کدخبر: ۲۶۵۵۴۷
تاریخ خبر:
ارسال نظر