هفت روایت از روز اول بازگشایی مدرسهها
روزنامه هفت صبح، فاطمه رجبی | دیروز سال تحصیلی رسما شروع شد اما تقریبا تنها احساس مشترک بین خانوادههایی که بچه مدرسهای داشتند، سردرگمی بود. خانوادههای زیادی مجبور شدند امسال را خیلی متفاوتتر از سالهای قبل شروع کنند و همین، روایتهای متنوعی از روز اول مدرسه رقم زده.
*** روایت اول: کلاس دوم در مدرسه ۵۰نفره
زهرا مادر طاهای هشتساله است. اگر همهچیز مثل پارسال پیش میرفت، پسرش امسال کلاس دوم را در همان مدرسه غیرانتفاعی نسبتا گرانقیمتی که سال اول درس خواند، میگذراند اما اینطور نشد. کرونا باعث شد که مدرسه قبلی طاها اعلام کند، بهرغم حرفهای وزیر آموزش و پرورش، تمام کلاسها در تمام مقاطع حداقل به مدت سهماه مجازی خواهد بود.
زهرا میگوید که طاها چهارماه از کلاس اول را هم در خانه گذرانده بود و امسال باید هرطور شده به مدرسه میرفت وگرنه چطور میتوانستند او را که بچه گوشهگیری هم هست، اجتماعی کنند؟ بنابراین زهرا و همسرش تصمیم گرفتند مدرسهای پیدا کنند که کلاسها را حتما حضوری برگزار کند اما تکلیف کرونا چه میشد؟ از آنطرف هیچکدام از مدارس دولتی نتوانستند تضمین کنند که کلاسها حتما حضوری خواهند بود، آنها به زهرا و همسرش میگفتند، تابع آموزش و پرورشایم و اگر پاییز اوضاع خراب شود، مجبوریم همه کلاسها را مجازی کنیم.
آنها بالاخره موفق شدند مدرسهای پیدا کنند که فقط ظرفیت ۵۰ دانشآموز داشت. مدرسهای در یک خانه ویلایی یکطبقه با ۱۰دانشآموز در هر کلاس و البته شهریهای که سر به آسمان میزد اما چارهای نبود. ۳۳میلیون تومان برای کلاس دوم ابتدایی، رقمی بود که بالاخره زهرا و همسرش روی پرداخت آن توافق کردند تا این سال بد یکجوری بگذرد.
*** روایت دوم: کلاس دستهجمعی در خانه
لیلا یک جفت دوقلوی کلاس سومی دارد. میگوید به هیچوجه نمیشود آنها را در خانه تنها گذاشت چون حتما یک آتش بزرگ میسوزانند. خودش کارمند ارشد بانک است و همسرش هم در شعبهای دیگر از همان بانک کار میکند. هیچکدام نمیتوانند دورکاری کنند و در طول تابستان هم نتوانستهاند پرستاری مطمئن با قیمت مناسب پیدا کنند، پس با خانواده همکلاسیهای دوقلوها نشستهاند فکرهایشان را روی هم ریختهاند و نتیجه گرفتهاند که هزینه پرستار را بین خودشان تقسیم کنند.
حالا دوقلوهای لیلا بههمراه پنج بچه کلاس سومی دیگر که همگی دانشآموزان یک کلاس و مدرسه هستند، قرار است هر روز خانه یکی از بچهها جمع شوند و با حضور پرستار متخصصی که خودش سابقه سالها معلمی داشته در کلاسهای مجازی شرکت کنند. البته اینطور که لیلا میگوید، کلاسها ساعت دوازدهونیم تمام میشود و پرستار بعد از این ساعت هم به بچهها ناهار میدهد و هم مراقب است که دور از هر نوع آتشسوزاندن دور هم درس بخوانند. اینطوری خیال مادرها که غیر از یکی، همگی شاغل هستند راحت میشود که هم جای بچه در روزهای بدون مدرسه امن است و هم به درس و مشقش رسیدگی میشود. لیلا میگوید، قرار است خانوادهها روی هم، به پرستار-معلم ماهانه چهارمیلیون تومان حقوق بدهند.
*** روایت سوم: آموزش پدر و مادری بهجای مدرسه
امیر، پدر سبحان است که امسال کلاس دومی محسوب میشود. کرونا باعث شده که او و همسرش تصمیم بگیرند سبحان امسال کلا مدرسه نرود، البته همهچیز تقصیر کرونا نیست. امیر میگوید: «تصمیم سختی بود اما فکر میکنم واقعا کار درستی است. من اصلا سیستم آموزشی مدرسهها را قبول ندارم. سال گذشته برای مدرسه سبحان ۱۷میلیون تومان شهریه دادیم اما دریغ از اینکه یک کلمه درست و حسابی انگلیسی حرف بزند. انگار نه انگار که آنهمه از ما پول کلاس زبان گرفتند و بعد که کرونا آمد، گفتند کلاس را مجازی ادامه میدهیم.
سبحان الفبای انگلیسی را هم درست بلد نیست. البته ما از قبل هم میدانستیم که خودمان باید برای آموزش سبحان بیشتر از مدرسه انرژی بگذاریم اما میخواستیم سبحان متفاوت بزرگ نشود و مثل همه بچهها برود مدرسه، آنهمه پول هم که به مدرسه میدادیم برای این بود که در محیط خوب و سازنده رشد کند اما وقتی قرار باشد کلاسها مجازی باشند و خبری از این محیط نباشد و از آنطرف آموزش استانداردی هم در کار نباشد، خب خودمان در خانه به بچهمان درس میدهیم. تصمیم گرفتهایم که همسرم نیمی از درسها را به سبحان یاد بدهد و من هم نصف دیگر را و سبحان آخر ترم فقط در امتحانات شرکت کند. اینطوری اعصابمان هم راحتتر است.»
*** روایت چهارم: تقسیم دورکاری
علی امسال کلاس هشتم است. مادرش زینب میگوید، آنقدر بزرگ شده که بتوان او را چندساعتی تنها گذاشت اما بازهم خیال پدر و مادرش با ساعتهای تنهایی زیاد او در خانه راحت نیست. زینب که خودش معلم دبیرستان است، میگوید امسال قرار شده دوروز در هفته برای رفع اشکال به مدرسه برود و همسرش آن روز را در خانه بماند و دورکاری کند.
این برنامه را با محل کار همسرش هم در میان گذاشته و موافقتش را گرفتهاند. موضوعی که دردسر آنها را بیشتر کرده، لغو شدن کلاسهای فوق برنامه مدرسه است که باعث شده زینب و همسرش مجبور شوند از کلاسهای خارج از مدرسه کمک بگیرند. حالا علی به محض تمام شدن کلاسهای آنلاین مدرسه، دو روز در هفته راهی کلاس زبان میشود و دو روز هم کلاس پینگپونگ. قبلا هر دوی این کلاسها را در مدرسه میگذاشتند و این خودش نعمت بزرگی بود.
*** روایت پنجم: فعلا خبری از مدرسه نیست
از مدتها پیش آموزش و پرورش اعلام کرده بود که سال تحصیلی جدید را ۱۵شهریور شروع میکند تا اگر در پاییز و زمستان اوضاع پیچیده شد، از این طرف بچهها و معلمها کمی جلو باشند اما انگار این اتفاق در مورد همه بچهها نیفتاده. پدر و مادر مریم که امسال کلاس دوم است، وقتی با مدرسه تماس گرفتهاند متوجه شدهاند که برنامههای آموزشی به هر شکلی که قرار است باشد، از همان ۳۰شهریور شروع میشود چون مدرسه هنوز آماده شروع کلاسهای درس نیست. به این ترتیب مریم هنوز در تعطیلات تابستانی به سر میبرد، میتواند صبحها بخوابد و خبری از کلاس آنلاین و مجازی نیست.
*** روایت ششم: کلاسها حضوری اما بچهها در خانه
فاطمه مادر دو دختر نوجوان است که هر دو باید دیروز به مدرسه میرفتند. مدرسهای که این دو خواهر در آن درس میخوانند، بنا بر دستور آموزش و پرورش، شروع به برگزاری حضوری کلاسها کرده است اما فاطمه که مادرش را بهدلیل ابتلای به کرونا از دست داده، بعد از چندروز فکر کردن به این نتیجه رسیده که به هیچ وجه حاضر نیست بچههایش را به مدرسه بفرستد.
او حالا هم نگران وضعیت درسی بچههاست چون کلاس آنلاین هم فعلا در کار نیست و هم باید هر روز گریه دخترها را تحمل کند. نمیداند این وضعیت تا کی ادامه خواهد داشت و تکلیف مدرسه نرفتن بچهها چه میشود. نمیداند تا کی میتواند در برابر گریهها و غمبرک زدن دخترها مقاومت کند. فعلا منتظر است که مدرسه عقب بنشیند و کلاسها را مثل ماههای آخر سال تحصیلی گذشته آنلاین برگزار کند.
*** روایت هفتم: مدرسه خودمان
مریم مسئول آموزش یک مرکز خیریه شبهخانواده است. مرکز آنها کلا ۲۳بچه بیسرپرست و بدسرپرست را بهصورت شبانهروزی تحت پوشش دارد که ۱۱نفرشان امسال کلاس اولی هستند. برای همین هم موسسه آنها تصمیم گرفت که امسال بهجای فرستادن بچهها به مدرسه، کلاسها را در خود مرکز برگزار کند. مریم میگوید: «ما معمولا بچهها را مثل بچههای معمولی خانوادهها به مدرسه میفرستیم، حتی سعی میکنیم که همهشان را باهم به یک مدرسه نفرستیم.
مثلا امسال که دوکلاس دومی داریم هرکدام را به یک مدرسه میفرستیم. این کار را میکنیم که بچهها کاملا مثل بچههای عادی بزرگ بشوند اما امسال شرایط فرق میکرد. تعداد بچههای کلاس اول زیاد بود و کرونا هم شده بود قوز بالای قوز، برای همین تصمیم گرفتیم امسال بچهها در خود موسسه درس بخوانند اما از سال آینده حتما آنها را به مدرسه میفرستیم تا مثل هم سن و سالهایشان زندگی کنند.»