درباره اعجوبهترین و دلالترین مربی ایرانی
روزنامه هفت صبح، ابراهیم افشار | برخلاف شماها که گمان میکنید در میان مربیان خارجی، بیشتر از همه از ویلموتس، مغبون و چزانده شدهاید من در نظر دارم غریبترین و اعجوبهترین مربی خارجی را به حضورتان معرفی کنم که در این یکصدسال راهاندازی ورزش در ایران لنگهاش نیامده و نخواهد آمد. یک مربی کشتیفرنگی سوئدی به نام اندنبرگ که با لگد هم بیرونش میکردند از مملکت نمیرفت.
داستان از سال ۱۳۳۲ آغاز شد که وقتی حبیباللهخان بلور تیم چهارنفره کشتی ایران را به سوئد برد از ۳۲مسابقه انفرادی خود ۳۱دیدار را با پیروزی پشت سر گذاشتند. تیمی مرکب از غلامرضا تختی، عباس زندی، جهانبخت توفیق و ممدلیخان فردین به سرپرستی سرلشگر عباس ایزدپناه.
در همین مسابقات بود که وقتی تختی، پالم معروف قهرمان المپیک سوئدی را شکست داد پالم که او را در المپیک پیشین ضربهفنی کرده بود از فرط حرص و خشم شهر به شهر به دنبال تیم ایران راه افتاد که با غلامرضا مسابقه بدهد و انتقام آن شکست قبلی را بگیرد که از قضا سه بارش هم از تختی شکست خورد و راهش را گرفت و رفت.
در همین سفر بود که «گورنبرگ» فرنگیکار پرآوازه سوئدی چشم بلور را گرفت و او را به عنوان مربی تیم ملی فرنگی ایران به فدراسیون معرفی کرد و منطقش هم این بود که اگر مربی فرنگی از روسیه بیاوریم ممکن است به عنوان حریف اصلی ایران در المپیکها و مسابقات جهانی، برنامهها و شگردهای بچههای ما را پنهانی به هموطنش یعنی مربی تیم ملی آزاد روسیه انتقال دهد و رودست بخوریم.
تیم از سوئد تازه بازگشته بود تهران که یک روز از فدراسیون به بلور گفتند بروید فرودگاه به استقبال مربی سوئدی و بلور وقتی با چند نفر از دستاندرکاران کشتی ایران به مهرآباد رفت آنجا از فرط حیرت زابهراه شد. سوئدیها به جای گورنبرگ، اندنبرگ را فرستاده بودند! کشتیگیر وزن سومشان که از آندره گوالوویچ و محمودپور خودمان هم صلاحیت کمتری برای هدایت تیم ملی فرنگی ایران داشت.
بلور در کف اینکه چرا به جای زید، عمر آمده است در مقابل کار انجامشده قرار داشت و سگرمههایش رفت توهم. فکر کرد نکند در مکاتبات فدراسیون کشتی اشتباهی رخ داده است یا سوئدیها از موقعیت سوءاستفاده کرده و یک موجود بهدردنخور قالبمان کردهاند؟ بلوری که چاره را در ناچاری و صبوری دیده بود از فردا بچههای کشتیفرنگی را جمع کرد در سالن دارالفنون و یک مترجم سوئدی هم برای یارو گرفت که هفتهای شش روز به مربیان و داوران و فرنگیکاران ایرانی آموزش دهد. خودش هم یک ثانیه در تحتنظر گذاشتنش کم نگذارد.
ماه سوم بلوری دیگر خاطرجمع شد که از اندنبرگ آبی گرم نمیشود. به فکر افتاد گزارشی به سازمان ورزش مملکت بنویسد و خاطرنشان کند که باباجان، اندنبرگ را جای گورنبرگ به ما جا زدهاند و به دردمان نمیخورد اما در همان روزها ناگهان در تهران چو افتاد که یک خانم وحشتناک زیبای سوئدی به عنوان همسر اندنبرگ رسیده تهران و طولی نکشید که نامه بلور بایگانی شد.
اندنبرگ که بو برده بود مقامات ایرانی هزار اللهاکبر در مقابل موجودی به نام زن، ضعیفالنفس و ندیدبدید و فاقد اعتماد به نفساند هر جا میرفت بانو را میانداخت جلو و برای تمدید مدت اقامتش در ایران نیازی به تقاضا هم نمیدید. اکنون در روزگاری که جوانهای ایرانی از فرط بیکاری شکمشان را گاز میزدند خانم زیباروی او نرسیده به تهران از چند موسسه دولتی و خصوصی مملکت پیشنهاد نان و آبدار کار داشت که از همدیگر سبقت میگرفتند و کبکش خروس میخواند.
بلور چاره را در این دید که اندنبرگ را برای برگزاری کلاسهای آموزشی به شهرستانها بفرستد تا از این فضای عجیب و غریب که هر روز چندین صفحه پشت سر کشتی ایران کوک میکردند خلاص شوند اما در همین حین بود که اندنبرگ سور دوم را هم زد و خبر رسید که خواهرخانم زیبارخ او نیز از استکهلم رسید به تهران و جنسمان کاملا جور شد.
این واردات البته یکطرفه نبود چرا که در قبال انتقال اجناس لطیف به پایتخت ایران، متقابلا دست به صادرات فرشهای نفیس ایرانی به بنادر سوئد نیز زده بود. حالا بلوری به هر کس که اعتراض میکرد این حرف را میشنید که«مرد حسابی، سوئدیها صدسال از مردم کشورهای اروپایی جلوترند چه رسد به ایران که صدسال از اروپاییها عقب است.»
بلور که آدم جهاندیده و دست به جیبی بود از روز اول ورود اندنبرگ به ایران وظیفه مهماننوازی خود میدانست که هر روز جناب اندنبرگ را با کلی کشتیگیر به رستوران ببرد و مهمان کند. مرد سوئدی چنان عاشق چلوکباب فیله ایرانی شده بود که آن را بدون تخممرغ عسلی و ترشی هفتبیجار به بدن نمیزد. تازه آخر غذا هم یک قوطی کمپوت میوه نوشجان میکرد و تیکه میانداخت که چون میوههای تازه ایرانی خوب نیستند مجبورم از کمپوتمیوه استفاده کنم و بلور آنقدر حرص میخورد که میخواست خرخرهاش را بجود.
او جلوی هرکس هم نقش بازی میکرد نمیتوانست مقابل بلوری-نهنگ کشتی- بازیگری کند. چون برخلاف اخ و پیف کردنش، بلور او را یک روز اتفاقی در بازار کاهفروشان تهران دیده بود که در حال امبه نشستن، مشغول لمباندن دل و جیگر و خوشگوشت و خوئک گوسفند است آنهم با سبزی نَشسته.
تا اینجا اندنبرگ رند فکر میکرد که آقابلور همه پول رستورانها را از بودجه فدراسیون میدهد تااینکه فهمید مهماننوازی او از جیب خودش است و به فکر جبران افتاد و یک روز آقابلور و داداشش و امیر حمیدی را به یک رستوران مجلل پایتخت مهمان کرد که تلافی کند اما وقتی گارسون صورتحسابها را آورد اندنبرگ آن را تقسیم بر چهارنفر کرد و سهم خودش را داد و صورتحساب را لغزاند سمت بلور که حساب و کتاب غذاخوری را پرداخت کنند و بروند.
بلور که دیده بود دیگر برایش ثابت شده بود اندنبرگ نمیتواند برای کشتی ایران مفید واقع شود و به لطف همسر و خواهرخانمش شغلهای جانبی پردرآمدی هم دارد این بار به فدراسیون پیشنهاد کرد که اگر هم او را نمیتواند برکنار کند حداقلش حقوق او را به خاطر عدمبازدهی نصف کند. مقامات ورزش که متوجه سر و صداهایی در حاشیه زندگی سهنفره مربی سوئدی شده بودند تصمیم گرفتند اندکی حقوق او را کاهش دهند تا مزه زبانش را بفهمند.
اما اندنبرگ علنا سینه سپر کرد و گفت که حتی اگر حقوق مرا بالکل قطع کنید باز هم از ایران نخواهم رفت! او به بلوری گفت که من علاوه بر مربیگری کشتی، در ایران برای نشریات سوئدی خبرنگاری میکنم، در کار تجارت هم هستم و چون ذائقه مردم اسکاندیناوی را هم میشناسم آنقدر در حرفههای جدیدم کارکشته شدهام که اگر شما هم نگویید شاید خودم اصلا کار مربیگری را رها کنم و به بیزینسهایم بپردازم.
او در همین نشست با بلور روزنامههای رسیده از سوئد را که اسم اندنبرگ را به عنوان خبرنگار بینالمللی شان چاپ کرده بودند نشان آقابلور داد و به عنوان نمونه، مطلبی را درباره خودکشی سه نفر از ایرانیان برای چاپ در نشریات سوئدی نوشته بود جلوی چشمش گرفت. خبر خودکشی یک تاجر ایرانی به خاطر ورشکستگی، انتحار یک دانشآموز ایرانی به خاطر رفوزه شدن و خودکشی یک مرد بیکار ایرانی به نقل از او در روزنامههای استکهلم چاپ شده و با استقبال مخاطبان مواجه شده بود. بلور را کارد میزدی خونش نمیآمد. اندنبرگ از کشتی رفت اما تازه راه تجارت خود را پیدا کرد.
البته اندنبرگ سوئدی اولین تاجر- مربی شاغل در ورزش ایران نبود. قبل از او برای اولین بار که کشتی آزاد ایران از یک مربی ترکیهای -صاییم اریکان- استفاده کرد بلور از دست او هم کم ذلت نکشید. صاییم بیک مبتکر فروش قالی در مسابقات جهانی بود. او تجارت کوچکش را ابتدا با فروش قالیچههای ریزبافت کوچک در طرح جانماز در مسابقات برونمرزی در معیت تیم ملی ایران آغاز کرد و سپس کارش را به فروش قالیهای ۴ در۴ ارتقا داد.
مجسم کنید او در مسابقات جهانی سوئد چند تختهفرش نفیس سنگین بار بچههای تیم ملی کرده تا به هتل ببرند. (غیر از تختی که با یک ساک کوچک میرفت و برمیگشت چند تنی از این باربری چیزی نصیبشان میشد.) صاییم بیک در هتل، بلور را در منگنه گذاشته بود کمککن قالیها را بفروشیم. بلور در حالی که زبان لاتینش از زبان سانسکریت من ضعیفتر بود از تهران فقط این دیالوگ را یاد گرفته بود که به قالیفروش بگوید«آی هَو تو کارپت» (من دوتا قالی دارم). بلور وقتی در معیت ایزدپناه برای فروش قالی در استکهلم به فروشگاه فرشفروشی مشهوری مراجعه کرده بود دیده بود صحن تجارتخانه از کاخ شاهی ایران بزرگتر است.
هنگامی که رئیس تجارتخانه دو جفت قالی نفیس را برای فروش به بلور در معیت بادیگاردهای مخصوص و جعبههای نفیس به نزد او آورده بود بلور چاره را فقط در این دیده بود که با آن وزن سنگینش از آنجا تا هتل را بدوبدو فرار کند. طفلک همیشه میگفت هنگام فروش قالی در دلم میگفتم ای مردم، ای ملت ایران، ای قهرمانان عزیز، ای تیمسار کجا هستید تا ببینید مربی بیچاره ایرانی با هزار بدبختی و ترس و لرز آلودگیهای مربی خارجی را پاک میکند. آخرش آن قالیهای ۴در۴ صاییم بیک را هم به مدیر هتلی که در آن مستقر بودند فروختند و مربی ترکیهای که گفته بود اگر فرشها را با سود عالی فروخت همه تیم را به رستورانی گرانبها مهمان میکند به زور چند کرون سود کرد و به ایران بازگشت. بارش را بست و رفت.
این در حالی بود که تمام هنر اقتصادی اولین مربی خارجی رسمی فوتبال ایران - فرانک مساروش مجاری- این بود که هنگام خرید از مغازه دارهای خیابان بهار که منزلش آنجا بود به آنها ندا میداد که من مربی تیم ملی ایرانم بلکه هنگام خرید سیبزمینی و پیاز و سیر کمی فقط کمی تخفیف بگیرد و آنها هم نمیدادند. ما در این صدسال چه تاجرها دیدیم، چه آدمها، چه گرگها و چه مردهخوارانی نیز. بماند برای هنگامی دیگر و هنگامهای دیگر.