بازتاب گزارش «هفت صبح» درباره سد سلما در روزنامه «هشت صبح» افغانستان و پاسخ دوباره به آن
محمدجواد ترابی / هفته گذشته گزارشی نوشتم درباره سد سلما که در افغانستان «بند سلما» خطابش میکنند؛ سدی که با کمک بلاعوض هندیها روی رود هریرود زده شد. این گزارش اشارهای به بدعهدیهای تاریخی طرف افغانستانی در مورد حقابه سد کجکی روی رود هیرمند و در نتیجه خشک شدن سیستان ایران داشت. همچنین این گزارش نقدی داشت بر مصاحبههای برخی مسئولان افغان که بر تصمیم یکسویهشان در ساخت این سد اصرار داشتند، آن هم در حالی که سد سلما در بالادست رود هریرود ساخته شده است و بسیاری از کارشناسان از سه سال پیش بر کم شدن آب ورودی به سد دوستی ایران و ترکمنستان در پاییندست هشدار دادهاند. در آن گزارش نتیجه گرفتیم که هندیها با دادن امتیاز توسعه چابهار به ایران و بلافاصله افتتاح و هدیه این سد به افغانستان، آن هم برای دهنکجی به پاکستان، رکبی به طرف ایرانی زدند و ممکن است بحران بیآبی گریبانگیر مشهد و استانهای خراسان رضوی و جنوبی شود.
روز گذشته روزنامه «هشت صبح» افغانستان یادداشتی به قلم «دکتور حمیرا قادری» در این باره نوشت و با عنوان «برای آنانی که یک ساعت زودتر از ما روزنامه مینویسند» پاسخی داد به این گزارش. او در بخشهایی از این یادداشت نوشت: «نه اینکه نمیدانستیم در سکوت شب، هیرمند ِدردمند کجا میرود. نه که دستان ناتوان من و مادرم بیشتر از چند تار و سوزن توان نداشت و هیرمند بندی ]سدی[ میخواست به قدرت دستان تمام مردمم، وای افسوس که ما خیلی کمدستانمان را تار هم کردهایم و کمتر در دل هم تنیدهایم. ما به رقم اصول یکوطنی، فقط سوزن شدیم و به زانوی هم خلیدیم و چنین شد که سد بزرگی در سرخس شکل گرفت و هیرمند غریب، جایی دور از ریشههایش دربند سرخس شد. اکنون اما کلیدر برای ما همچنان حرمت دارد. سبزوار و سرخس، هرات و غور نداریم، اما هرکسی باید در بستر خویش بخوابد و حرمت بستر و ریشهی بند و سد سر جایش بیاید. حالا هیرمند که نور چشم ماست به چشمان خواهر و مادرم نور میدهد و قرار است در آشیانه خودش ماوا گزیند. چه بیچشم و رو باشند. آن طلایهدارانی که چشم دیدن این ناموسداری را ندارند.» قادری در ادامه با لحنی تندتر نوشت: «آهای ناجوانان همسایه، نه اینکه در تمام سالهایی که ما به حکم جنگهای نیابتی خانه خانه ویران شدیم، دستان مرد افغان، با آب هیرمند گل ساخت و خشت زد و تو خانه آباد شدی؟ نه اینکه «به سنگ سنگ بناها نشان دست من است؟» پس از ۳۰ سال خشتزدن بر برج و بارویت، هنوز برایت بیگانهام و حال «خود انصاف میکن کدام …؟» بس است دیگر اکنون بیآب و بیاب شدنتان هیچ ربطی به تنِ خروشانِ هیرمند ندارد. برای هیرمند غریب، صد بند سلما خواهیم زد. نه اینکه برای ورود جوانان رعنای ما تا کورههای آجرپزیتان، تا کندنکاری چاه فاضلاب سرزمینتان، تا رُفتگری خیابانهای سنگ نشانتان، تا یک لقمهی نان حلال… هزاران سد حقارت نزدید؟! همسایهداری شما به چند طلایهداران هفت صبح؟! روی حیثیت ما- آب هیرمند- سد دوستی بر پا میکنید و پردهداری همراه با خویشتن داری ما را زنگ خطر میدانید! ما در مرزهای خویش، بندی بر پا کردهایم تا در روشنایی شب قصهی طلایهداران همسایه خویش را بخوانیم… مگر نه اینکه سالها قصه ما در پشت مرزها و سدهای شما نوشته شد و خوانده شد! به قول خودتان «همیشه شعبان یکبار هم رمضان!» دیگر خوب فهمیدهایم هر جغرافیایی اصول قصهنویسی خودش را دارد ما در این مورد تا هیچوقت هیچ مذاکرهای با هیچ طلایهداری نداریم که نداریم.»
یادداشت خانم قادری در ادامه از مرزهای متداول روزنامهنگاری میگذرد و به جایی میرسد که با الفاظی چون ناجوان و زهی خیال باطل، ما را متهم به تهدید مخملی و کودتای آبدار میکند و البته به اشتباه خبرگزاری تسنیم را که تمام قد در این مدت از پروژههای توسعهای افغانستان حمایت کرده بود نیز نشانه میرود. در گزارشی که نوشته بودم حتی به خبرگزاری تسنیم خرده گرفتم که چگونه شما نوشتهاید این سد سلما تهدیدی برای سد دوستی ایران و ترکمنستان نیست و آنها هم زحمت کشیدند و در فرآیندی رسانهای پنجشنبه گذشته در این باره با وزیر انرژی و آب افغانستان گفتوگو کردند. ما نیز درست در روزی که روزنامه «هشت صبح» چنین به ما تاخته بود، این بازتاب گزارشمان را با اشاره به اینکه بدعهدی افغانستان در مورد سد کجکی روی رود هیرمند را فراموش نکردهایم، منتشر کردیم. اعتراف میکنم، مطلب خانم قادری بسیار خواندنی و احساساتبرانگیز بود ولی فارغ از ویژگیهای علمی لازم. باید به همکاران افغانستانیمان بگویم، ما در روزنامه هفتصبح مقابل دوستان و عزیزان همزبانمان نیستیم! ما هم همانقدر که به شهروند درجه دو بودن ایرانیها در برخی کشورهای دیگر معترضیم، مدافع حقوق شهروندی برای افغانستانیهایی هستیم که سالهاست میهمان که هیچ، دیگر خودشان جامعه میزبان در کشورمان شدهاند. راه را اشتباه نرویم، ما به دولتمردان خود منتقد بودیم که چگونه بیخبر بودند و از قدیم درس نگرفتند تا به تفاهمی مشترک برسند، هر چند که طرف افغانستانی خود را مبرا از این مذاکرات میدانست. برای منی که ۱۵ سال در مشهد عمرم را گذراندم، هرات با مشهد یکی است، بیآبی درد مشترک است.