روشنفکران و سیاستگذاری اجتماعی
درباره علل نظری و گفتمانی، جامعه شناختی، حقوقی و مدیریتی بحران صندوق های بازنشستگی در ایران
یادداشت دکتر علی اصغر سعیدی
مدیر گروه برنامهریزی و رفاه اجتماعی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران
صندوقهای بازنشستگی در کشور ما موسسات مالی دولتی و عمومی هستند که با دریافت بخشی از حقوق فرد در دوران اشتغال افراد عضو را در دوران بازنشستگی تحت پوشش قرار میدهند. دارایی تحت مدیریت صندوقهای بازنشستگی بهطور معمول از سایر صندوقهای سرمایهگذاری به میزان قابل ملاحظهای باید بیشتر باشد اما با اینکه این صندوقها به عنوان بزرگترین موسسات مالی و سرمایهگذاری فعالیت میکنند برخی علل مختلف این صندوقها را با بحران جدی روبرو است. برخی علل این بحران نظری، جامعه شناختی، مدیریتی و اقتصادی در این نوشته مورد بحث قرار خواهد گرفت.
علل نظری و گفتمانی: اینکه چرا هنوز بهروشنی ابعاد این بحران در حوزه عمومی مورد بحث قرار نگرفته است به فقدان کامل گفتمان سیاستگذاری اجتماعی به طور اعم و بحران بازنشستگی به طور اخص بر می-گردد. با وجود اینکه اقتصاددانان و تصمیم سازان این بحران را یک ابر چالش برای اقتصاد و آینده کشور میدانند هنوز در حوزه عمومی و گفتمان فکری و روشنفکری این مسئله جدی گرفته نشده است. علت این است که مسائل سیاستگذاری اجتماعی هیچ گاه مورد بحث روشنفکران ایرانی قرار نمیگیرد. برای درک این ادعا باید توجه کرد که روشنفکران غربی گفتمان غالبشان مسائل سیاست اجتماعی است و سیاست اجتماعی نیز محور و اساس سیاست است. دیدگاههای فکری مسائل اجتماعی را مفهومپردازی کرده و انواع سیاست اجتماعی بر اساس ایدئولوژی احزاب سیاسی از هم متمایز می شوند. لذا شاهدیم که روشنفکرانی نسبت به مسائلی چون نظام بازنشستگی و خدمات اجتماعی مرتبا اعلام مواضع دارند. چامسکی، فریدمن، مایکل سندل، آنتونی گیدنز، هابرماس و دیگران نسبت به بحران دولت رفاه همواره بحث کردهاند در صورتیکه روشنفکران ما حتی نرخ کسورات بازنشستگیشان که به معیشت شخصیشان بستگی دارد را نیز نمیدانند.
به غیر از مسئله بازنشستگی، مشکلات اجتماعی دیگری هم در زندگی روزمره جامعه به چشم میخورد اما جایی در حوزه عمومی ندارد. همانطور که گفته شد این موضوع اگر در یکی از کشورهای اروپایی رخ میداد بدون شک یک مسئله اجتماعی مورد بحث روشنفکران قرار میگرفت. اینکه چرا این موضوعات مهم در زندگی روزمره مغفول مانده است نشان دهنده عدم وجود یک گفتمان سیاست اجتماعی است. وقتی که گفتمان نباشد سیاست گذاران احساس میکنند که در خلاء حرف میزنند یا وقتی که حرف میزنند گویی سخنشان هیچ چیزی را در بر نمیگیرد و تنهایند و احساس خطا میکنند و به سختی میتوانند سخن را ادامه دهند. گویی به قول فوکو جامعه شناس فرانسوی، با نظم پرمخاطره گفتار روبرو هستند. اصل دیگری که فوکو در گفتمان به آن اشاره میکند اصل تقسیمبندی و نخواهندگی است یعنی صحبت از بحران صندوقهای بازنشستگی و حتی ورشستگی برخی از آنان، کمبودهای درمانی مانند سرویس آمبولانس، کودکان خیابانی زباله جمعکن، یا حق استفاده کودکان مهاجر از آموزش، اینها به نظر مسائل بیارزش بهنظر میرسند اگرچه میبینید که در جوامع دیگر همین مسئلهها موضوع بحثهای طولانی آکادمیکی است که حتی کار به
واکنشهای عملی نیز میکشد مثلا برای اعتراض به آلودگی هوا و غیره. مقوله تقسیمبندی و نخواهندگی یعنی تضاد بین عقل و دیوانگی. بعضی از افراد که در این حوزه صحبت میکنند و یا گفتمانهای حداقلی که در این حوزه شکل گرفته و افرادی که به این بحثها دامن میزنند بهعنوان افرادی شناخته می شوند که حرفهایشان مقبولیت ندارد یا اینطور تلقی شده است که گفتار آنان برای گفتمان مسلط، بهداشتی نیست و انحرافی تلقی میشود. این ها همان هایی هستند که در دورهای که رویه ممنوعیت مسلط بود به رویههای ایدهآلیستی رو آورده بودند و از نوعی جهان اتوپیایی سخن میگفتند، یعنی همان سیاستگذاریهای اجتماعی ناب سوسیالیستی را در جهانی مطرح میکنند که سوسیالیسم ظاهرا در عمل ونظر شکست خورده است. این جریان با جریان پوپولیستی در عمل گره خورده و علیرغم مخالفت به ادامه رویه تضاد عقل و دیوانگی به زغم فوکو دامن زدهاند. گفتمان مسلط روشنکفری در جامعه ما به این بحثها - اگرچه از حقیقتی آشکار سخن میگویند که مردم در زندگی روزمره آن را حس میکنند - توجهی نشان نمیدهد. در این شرایط نمیتوان به علل بروز بحران بازنشستگی و سایر مسائل اجتماعی پرداخت و
بنیانهای نظری آن واکاوید. وقتی بانک جهانی در گزارشی به واگذاریها انتقاد کرد و نسبت به کارگزار اقتصادی شدن صندوق ها و دو برابر شدن مشکلات مدیریتی آن هشدار داد برخی کارشناسان صندوق واکنش نشان دادند و از این واگذاریها حمایت کردند اما بعد از مدتی وقتی دیدند که صندوق ها از مدیریت شرکتهای واگذاری عاجز شده اند تازه حقیت انتقاد بانک جهانی را درک کردند." تمامی اینها در زیر سایه یک گفتمان روشنفکری معنی پیدا میکنند.
علل جامعه شناختی: مفهوم صندوق به ویژه صندوق بازنشستگی مفهومی جامعه شناختی است که ارتباط بین نسل ها را نشان میدهد. عموما بحث پیرامون این که سیاستگذاران نتوانستهاند مشکلات مدیریتی صندوقها را حل کنند علت اصلی بروز بحران تشخیص داده شده است. و اینکه این مسئله تعادل بین منابع و مصارف صندوقها را که هدف اصلی صندوقها را که رفاه افقی را فراهم میکند دست نیافتنی کرده است و نتیجه اینکه افراد بعد از سالها کار در دوران بازنشستگی با مشکل روبرو میشوند و این امر بر بهره وری نیروی انسانی شاغل نیز تاثیر میگذارد. اما نگاهی جامعه شناختی نشان میدهد که صندوق مفهومی جامعه شناختی است و آنچه عدم تعادل منابع و مصارف را فراهم کرده اندیشه بین نسلی است که حاکی از شکاف عمیق بین نسلی می تواند باشد. تنگنای مالی محصول چنین تفکری است. بر اساس وجود شکاف نسلی نمیتوان نظام صندوقها را که بر اساس نظام مزایای معین است شکل داد. در این نوع نظامها در اوایل تشکیل صندوق درآمدها از هزینهها بیشتر است و فرصت سرمایه گذاری فراهم است. اما چون تفکر نسلی حاکم نیست مدیران این فرصتها از دست میدهند و نمی توان از طریق سرمایه گذاری که نگاه به نسل
های آینده دارد، ثبات صندوق را فراهم کرد. در این میان درآمدهای نفتی و یا هر نوع درآمد رانتی این شکاف نسلی را تشدید میکند. درامدهای نفتی در دهه ۵۰ فرصتی باقی نمیگذاشت تا مدیران وقت به فکر سرمایهگذاری باشند و هر نوع سرمایه گذاری را مسخره می دانستند. ظاهرا این گونه بحث شکل میگرفت که وقتی کشوری صاحب درآمدهای نفتی است هیچ موقع با مشکل کمبود منابع روبرو نخواهد شد و دولت کسریها را پرداخت خواهد کرد. همین امر باعث شد که تامین کسری منابع صندوق بازنشستگی کشوری همواره از محل بودجه دولت تامین مالی شود. علاوه بر این، به دلیل ساخت خانواده ایرانی نظام بازنشستگی از روز نخست بر مبنای خانواده و بازماندگان طراحی شد و تنها فرد را دربر نمی گرفت بلکه افراد بازمانده نیز مستحق حمایت بودند.
علل حقوقی و مدیریتی: یکی از مهمترین معضلاتی که صندوقهای باز نشستگی با آن روبرو هستند مشکلات حقوقی و قانونی است که دخالت دولت در این صندوق ها مجاز کرده است. دولتهای بعد از انقلاب همواره کسری خود را یا از استقراض از بانک مرکزی تامین کرده اند و یا استفاده از صندوقها. لذا این صندوقها منبعی برای تامین مالی دولتها شدهاند. بهعلاوه، دولتها بدهی خود را به این صندوقها با واگذاری داراییها و شرکتهایی که نرخ بازدهی بسیار پایینی داشتهاند، پرداخت کردهاند و این باعث شده تا صندوقها عملا کارکردشان تغییر کند و در عمل از وظیفه مدیریت منابع و سرمایه گذاری برای آینده به مدیر اقتصادی بنگاه تبدیل شدهاند. هنگامی که که از مدیری انتظاری فوق طاقت داشته باشید مسلما برآورده نخواهد شد.
(منتشر شده در ویژه نامه روزنامه هفت صبح درباره صندوق های بازنشستگی)