روایت اسدالله امرایی از ترجمه کتاب نویسنده معروف آمریکایی
پوریا میرآخورلی ، روزنامه هفت صبح : جان اشتاین بک، استاین بک، استنبک یا اشتینبک فرقی نمیکند. نکته اینجاست که این نویسنده پس از سالها همچنان در ایران خوانده میشود. «خوشههای خشم» و «موشها و آدمها» دو نمونه از کتابهای این نویسنده هستند که «خوشههای خشم» با اقتباس سینمایی که از روی آن صورت گرفت بیشتر نیز دیده شد. از این نویسنده برنده جایزه نوبل، اثری به نام «دشت بهشت» که پیشتر با ترجمه پرویز داریوش با عنوان «سبزهزارهای بهشت» ترجمه شده بود به تازگی با بازترجمه اسدالله امرایی روانه بازار شده است. امرایی در این گفتوگو از ترجمه «دشت بهشت»، نحوه صحیح تلفظ نام این نویسنده، سبک آثار او، ممیزی، سودای نویسنده نشدناش، بخش انتخابیاش از رمان «دشت بهشت» و نحوه و معیار انتخابهایش برای ترجمه و آخرین آثاری که در دست ترجمه دارد میگوید.
* در یکی از گفتوگوهایی که داشتیم به این مسئله اشاره کردید که به خاطر ریسک رمان در ممیزی، رمان ترجمه نمیکنید. اما در سال گذشته چه شد که به سراغ ترجمه رمان و آن هم از اشتاین بک و بازترجمهای از همینگوی رفتید؟
- البته نگفتم رمان ترجمه نمیکنم، بحثم این بود که در داستان کوتاه وقتی با سانسور روبهرو میشوم در نهایت از خیر انتشار داستان میگذرم که در آسیب رساندن به متن دخیل نباشم. ممیزی هم اسم کلانتری سانسور است چون حتی کسی که سانسور میکند و آن پشت نشسته و کسی او را نمیشناسد خودش میداند چه کاری میکند. اسمش هم میشود کارشناس ممیزی. برای کارهای دیگر هم همینطور است و همیشه هم همینطور بوده. به همین علت است که زندان میشود ندامتگاه و دارالتادیب و زندانی میشود مددجو. بازجو میشود کارشناس و الی آخر. «دشت بهشت» طرحی بود که ناشر محترم کتاب بعد از میراث همینگوی و فاکنر ارائه داد و در راستای معرفی کلیه آثار یا اغلب آثار نویسنده با مترجمان در میان گذاشت. خانم نازی عظیما، سهیل سمی، بنده و یکی دو نفر از دوستان دیگر هر کدام کتاب یا کتابهایی انتخاب کردیم و کار ترجمه را شروع کردیم. خوشبختانه رمان «دشت بهشت» از متونی بود که با توجه به متن و زمان وقوع وقایع نثر و زبان فاخری دارد و از آثار اولیه ادبیات کلاسیک مدرن است و نکته خاصی ندارد که حساسیت آقایان را برانگیزد به همین علت هم راحت مجوز گرفت و استقبال خوبی هم از آن شد.
* بالاخره بگوییم استاین بک یا اشتاین بک؟
- اسم صحیح نویسنده استاینبک است که زندهیاد سیروس طاهباز به درستی ثبت کرده بود. اشتاینبک، اشتنبک، استنبک تلفظ و ثبت صحیح نیستند.
* «دشت بهشت» پیشنهاد ناشر بود یا انتخاب خودتان؟
- «دشت بهشت» و یک کتاب دیگر استاینبک انتخاب من بود از مجموعه آثار استاین بک. کار فوقالعادهای است و با لذت خواندمش و امیدوارم به خوبی از پس آن برآمده باشم. «دشت بهشت» نخستین کتاب از مجموعه «میراث استاینبک» است و به زودی آثار دیگر این مجموعه با ترجمه مترجمان دیگر عرضه میشود و این مجموعه را کاملتر میکند. استاینبک یکی از مشهورترین و پرخوانندهترین نویسندگان قرن بیستم آمریکاست که هنوز هم آثارش در قطعها و اندازههای مختلف منتشر میشود.
* کمی بیشتر در مورد این نویسنده توضیح دهید، گویا آنگونه که باید و شاید جایش را در میان مخاطبان کتابخوان ایرانی باز نکرد.
- استاینبک بهدلیل قدرت بازنمایی واقعیت در داستانهایش جایزه نوبل ادبیات سال ۶۲ را برد. جان استاینبک در دانشگاه استنفورد ادبیات انگلیس میخواند و دانشگاه را رها کرد و مدتی بهعنوان کارگر ساده در نیویورک به کار پرداخت و با مشکلات برزگران و کارگران آشنا شد. زمانی که جهان به سمت مدرنیسم پیش میرفت و ادوات جدید کشاورزی جایگزین بیل و گاوآهن میشد، او در اندیشه درد و رنج این قشر بود.
* و اگر بخواهید «دشت بهشت» را برای مخاطبی که آن را نخوانده است معرفی کنید، از این اثر چه میگویید؟
- «دشت بهشت» ۱۲ اپیزود به هم پیوسته است با محوریت مهاجرت و حاشیهنشینی که در سال ۳۲ از طریق روایتی آمیخته با طنز سیاه منتشر شده است. «دشت بهشت» کنایهای از مکانی است که مهاجران اسپانیایی حومه کالیفرنیا آن را کشف میکنند. اسمش را میگذارند لاس پاستوراس دل سییلو که نویسنده به انگلیسی برگردانده و مثل بسیاری از اسامی شهرها و مناطق دیگر کالیفرنیا اسم اسپانیایی و انگلیسی توامان به کار میرود. ماجراهای رمان به زندگی ۲۰خانواده مهاجری پرداخته که در آن زندگی میکنند. این مهاجران که دارای خلقوخو و ویژگیهای اخلاقی گوناگون هستند، با توصیفات درخشانی شخصیتپردازی شدهاند. البته بماند که مسئله مهاجرت و مهاجرت لاتینتبارها هنوز در آمریکا حل نشده و شاید بگوییم که علت تازگی و طراوت نثر نویسنده بعد از ۸۰ سال شاید همین باشد که بر زخمی دست گذاشته که هنوز تازه است. برهه زمانی وقایع و روایت به سالهای اولیه کشف آمریکا برمیگردد. درگیری مهاجران اسپانیایی و کلیسای کاتولیک با بومیان و ترویج آیین مسیحیت و مقاومت اهالی بومی منطقه از بخشهای خواندنی کتاب است.
* این رمان پیش از این ترجمه شده بود؟
- بله، این رمان ترجمه شده بود. زندهیاد پرویز داریوش ترجمهای با عنوان «سبزهزارهای بهشت» از آن ارائه کرده بود که در سالهای دور منتشر شده بود و بیتردید فضل تقدم با ایشان است.
* «دشت بهشت» با ممیزیهای زیادی روبهرو شد؟
- نه خوشبختانه کتاب بدون هیچ مانعی منتشر شد. شاید بخشی از آن به زمان وقایع هم ارتباط داشته باشد. اما هیچ تغییری در متن داستان پیش نیامد. در داستانهای جدیدتر نویسنده ممکن است چنین مسائلی مطرح شود اما در این یکی نشد.
* به غیر از «خوشههای خشم» و «موشها و آدمها» به نظرتان همچنان استاین بک جذابیتی برای مخاطب ایرانی دارد و خوانده میشود؟
- دغدغههایی که استاینبک دارد به نگاه او و رویکردش به طبقه محروم و کارگران برمیگردد که در این کتاب هم با همین نگاه مواجهیم. استاینبک از همان اولین داستانهای کوتاهش به جانبداری و حمایت از طبقات ضعیف و ناتوان که در بحران اقتصادی سالهای پایانی دهه ۲۰ میلادی درگیر بودند و ورشکستگی عظیم اقتصادی و نابسامانیهای حاد اجتماعی هر روز از گوشهای سربرمیآورد و شمار افرادی که هیچ نداشتند بسیار پرشمار بود از آنها و رنجهایشان مینوشت. کارگران فصلی مزارع بخشی از این نیروی عظیم بودند که از مرزهای جنوبی خود را به آمریکا میرساندند. رئالیسم اجتماعی در ادبیات با نگاه و رویکردی چپ به این نوع مسائل و معضلات اجتماعی میپرداخت و خیلی هم موفق عمل میکرد. به نظرم یک نکته را هم نباید فراموش کرد. اقبال سینمای جهان به داستانهایی از این دست در توفیق و معرفی آثار تأثیر زیادی داشت. شما از «خوشههای خشم» اسم بردید من هم به «مروارید» اشاره میکنم سینما چقدر در معرفی آن موثر بود. برداشت سینمایی جان فورد از «خوشههای خشم» باعث شد که هم رمان و هم فیلم به ماندگارترین آثار کلاسیک جهان در محکومیت بیعدالتی و ستایش همبستگی انسانها بدل
شود. «شرق بهشت» یا «شرق عدن» و «موشها و آدمها» هم از آثار تأثیرگذار استاینبک بود. رابطه تنگاتنگ استاینبک با دنیای سینما و همکاریاش با کارگردانهای بزرگی نظیر جان فورد و حضورش در مقام فیلمنامهنویس بر شهرت و اعتبارش افزود. «موشها و آدمها» که با بازی به یادماندنی لون چانی در نقش لنی و بازیگری خیرهکننده هنری فوندا در «خوشههای خشم» و مارلون براندو در «زندهباد زاپاتا» به محبوبیت او در همه جهان از جمله ایران کمک کرد.
* معیار اسدالله امرایی برای ترجمه چیست؟ به گزینههای امتحان پس داده در بازار نشر روی میآورید یا ترجیح میدهید نویسنده جدید به مخاطب ایرانی معرفی کنید؟
- معیار من برای ترجمه آثار در وهله اول شناخت شخصی از اثر و نویسندهاش و میزان تأثیرگذاریاش در سیر ادبیات است. غیر از آثار کلاسیک مدرن که ترجمه کردهام طی این سالها سراغ نویسندههایی هم رفتهام که برای نخستین بار معرفی شدهاند. بسیاری از نامهایی که این روزها به عنوان نویسنده مطرح آثارشان معرفی میشود، نخستین بار با ترجمه حقیر معرفی شدهاند و البته امکانات ارتباطی این روزها زیاد است و با خود نویسندهها و کارگزاران ادبیشان به راحتی میتوان تماس گرفت. خیلی از آثار این نویسندگان پیش از انتشار در کشور خودشان به دستم میرسد و وقتی میخوانم و خوشم میآید ترجمه میکنم و خوشبختانه ناشران خوبی هم هستند که این آثار با خرید کپی رایت منتشر میکنند و بنده را در مقابل نویسنده شرمنده نمیکنند.
* برای ترجمه، ابتدا اثری را تا انتها میخوانید یا از همان ابتدا خوانش اثر و ترجمه را همزمان پیش میبرید؟
- معمولاً یک بار کامل اثر را میخوانم و نقدهایی که بر کتاب شده مرور میکنم و بعد ترجمه میکنم که هم حال و هوای اثر دستم بیاید و هم اشراف بیشتری بر مطلب بیابم. گاهی وقتها خسته میشوم آن ترجمه را کنار میگذارم و به کارهای دیگرم میرسم و پس از مدتی دوباره به سراغ ترجمه میروم و کار را از سر میگیرم. معمولاً صبح زود کار میکنم و البته الان فراغ بیشتری دارم. در کارهای کوتاهتر عادت دارم ترجمه و خوانش را همزمان ادامه دهم.
* در این سالهایی که ترجمه میکنید، وسوسه نشدید که خودتان داستان بنویسید؟
- واقعیتش را بخواهید نه. طی این سالها آنقدر کار خواندهام که هر کدام در گوشهای از دهنم جا گرفته و طبعاَ اگر خودم بخواهم داستان بنویسم به روی کاغذ هجوم میآورند و طبعاً در نوشتن من تأثیر میگذارند. به همین علت هیچ وقت وسوسه نشدهام که آبروی خودم را ببرم. طی این سالها هم شاهد بودهایم که مترجمان و شاعرانی به داستان نویسی رو آوردهاند که آثار خوبی هم عرضه کردهاند اما هیچ کدام آثاری که خودشان نوشتهاند به پای ترجمههایشان نرسیده است. از شما هم خواهش میکنم سرود یاد مستان ندهید.
* پس به زودی باید منتظر چه ترجمههایی از شما باشیم؟
- رمان کوتاهی از سرگئی دولاتوف ترجمه کردهام با عنوان «تپه پوشکین» که قرار است در «نشر ثالث» منتشر شود. دولاتوف را نخستین بار با داستان کوتاه کاتیا در مجموعه «بهترین بچه عالم» معرفی کرده بودم که چاپ چهارم آن در «نشر قطره» منتشر شده است. از این نویسنده مجموعه «چمدان» با ترجمه کیهان بهمنی در «نشر ثالث» منتشر شده است. دولاتوف از نویسندگان شوروی بود که آثارش اجازه نشر پیدا نمیکرد و با آزار و اذیت حکومت وقت روبهرو بود. رمان «تپه پوشکین» به روایت زندگی نویسندهای میپردازد که برای گذران امور خود مجبور است در منطقه ویژه گردشگری که دولت به نام پوشکین درست راهنمای زنان و مردان گردشگری باشد که اوقات فراغت خود را در آن محل میگذرانند. نویسنده در مقابل وسوسه مهاجرت از یکسو با فشار خانوادهاش روبهروست که به او سرکوفت میزنند و از یک طرف با فشار دولت که مانع مهاجرت اوست. رمان را کاترین دولاتوف دختر نویسنده به انگلیسی برگردانده و در اختیار بنده گذاشته است. کتاب با متن روسی هم مقابله شده است.
* به عنوان سوال پایانی، قسمت انتخابی شما از این رمان «دشت بهشت» کدام بخش است؟
- سرجوخه مقرراتی در مقابل آن زیبایی آرامبخش پایش لرزید. او که پشت تیرهپوستان را با شلاق دریده بود، او که شجاعت و طمعکاریاش نسلی نو در کالیفرنیا پدید آورده بود، آن مرد ریشو، آن حامل بیرحم تمدن از زین به پایین لغزید، کلاهخود پولادین از سر برداشت. زیر لب گفت: «ای مریم مقدس، اینجا دشت سرسبز بهشتی است که پروردگارمان وعده داده. سرجوخه مقرراتی در مقابل آن زیبایی آرامشبخش پایش لرزید. او که پشت تیرهپوستان را با شلاق دریده بود، او که شجاعت و طمعکاریاش نسلی نو در کالیفرنیا پدید آورده بود، آن مرد ریشو، آن حامل بیرحم تمدن از زین به پایین لغزید، کلاهخود پولادین از سر برداشت. زیر لب گفت: «ای مریم مقدس، اینجا دشت سرسبز بهشتی است که پروردگارمان وعده داده. اعقاب او اکنون تقریباً سفیدند. فقط میتوانیم احساس پاک او را از آن کشف بازسازی کنیم، اما نامی که به آن دره دلانگیز محصور میان تپهها داد، هنوز هست. تا به امروز لاس پاستوراس دل سییلو مینامند. از بخت بلند، آن ناحیه در هیچ قراردادی به کسی واگذار نشد. هیچ نجیبزادهای اسپانیایی با رهن مال آن را به تملک خود درنیاورد. مدت زیادی در آغوش تپههایش به فراموشی
سپرده شد. سرجوخه اسپانیایی، کاشف آن ناحیه، همواره میخواست به آنجا برگردد. مثل بیشتر ظالمان، آرزو داشت پیش از مرگ، حتی برای اندک زمانی، در خانهای خشتی کنار نهر استراحت کند که گلهاش شبها پوزه به دیوارهایش بکشد. از سرخپوستی آبله گرفت و وقتی آبله چهرهاش را از ریخت انداخت، رفقای صمیمیاش او را در انباری قدیمی انداختند تا آبله به دیگران سرایت نکند و در آنجا به آرامی مرد، زیرا آبله هرچند ظاهری هولناک دارد، رفیق بدی برای میزبانش نیست. پس از مدتهای مدید، چند خانواده خوشنشین متصرف به دشت بهشت آمدند، زمینهایی را سنگچین کردند و حصار کشیدند و درخت میوه کاشتند. چون مدعی نداشت، بر سر تصاحب و سهمخواهی کشمکشهای زیادی بهپا شد. پس از صد سال، بیست خانوار در بیست مزرعه کوچک در دشت بهشت ساکن بودند. در حوالی مرکز دره، مغازهای باز شد و پُستخانه و یک کیلومتر بالاتر، کنار نهر، مدرسهای درب و داغان و پُر از یادگاری وجود داشت. خانوادهها سرانجام به آسایش رسیدند. زمینهای منطقه حاصلخیز بود و بهراحتی بر روی آن کار میکردند. مرغوبترین محصولات و میوههای کالیفرنیای مرکزی در باغهای آنها به عمل میآمد.»