کاربر گرامی

برای استفاده از محتوای اختصاصی و ویدئو ها باید در وب سایت هفت صبح ثبت نام نمایید

با ثبت نام و خرید اشتراک به نسخه PDF روزنامه، مطالب و ویدئو‌های اختصاصی و تمامی امکانات دسترسی خواهید داشت.

کدخبر: ۲۶۲۱۷۵
تاریخ خبر:

دنده عقب| چرا ساعت خواب محسن هاشمی مهم است؟

روزنامه هفت‌صبح ، اشکان عقیلی‌پور | آقا به نظر من اینکه آقای محسن هاشمی‌فرموده‌اند شب‌ها ساعت ۱۰ می‌خوابند و بنابراین با طرح « زیست شبانه » مخالفند، بسیار حرف درست و منطقی و وزینی است و ازشون تشکر می‌کنم و شخصا به اون رای که به ایشون دادم، می‌بالم و افتخار می‌کنم… اصلا چه معنی دارد وقتی ایشون می‌خوابند، ما بیدار باشیم یا خدای نکرده از منزل بیرون بریم و روم به دیوار در رستورانی، کافی‌شاپی جایی، چیزی بخوریم… ولی از اونجایی که بالاخره خوابیدن، مقدماتی از جمله مسواک زدن و … داره، به نظرم ما از حدود ۹:۳۰ که آقای هاشمی‌ آماده می‌شوند دیگه مراعات کنیم… فقط چند تا مسئله خیلی ذهن من‌رو مشغول کرده… یکی اینه که اگر آقای هاشمی، ۵ صبح بیدار میشن، ما هم همون ساعت بیدار شیم یا چی؟… و دیگه اینکه از ۵ صبح که بیدارن، وسط‌های روز یه چرت کوتاهی هم می‌زنند یا نه که اگر جواب‌شون مثبته، ساعت اون‌رو هم اعلام کنن که بالاخره مراعات کنیم و توی خیابون کسی بوق نزنه و بلند بلند حرف نزنه… و نکته‌ای که از بقیه نکات، مثبت‌تره اینه که در اون ساعات این عزیزانی که به داد و ستدِ ضایعات و آهن‌آلات و بشکه و آبگرمکن مشغولند هم سکوت کنند… از ما که حساب نمی‌برند، شاید از آقای هاشمی‌ حساب ببرند و یک نیم ساعتی به حنجره خودشان و گوش ما استراحت بدهند…
از اونجایی که ساعت خواب من‌، دور از چشم آقای هاشمی، اصلا برنامه منظمی ‌نداره و یه شب تا صبح بیدارم و یه شب دیگه مثل آقای هاشمی ‌راس ساعت ۱۰ می‌خوابم، بنابراین تکلیف دوستان و آشنایان با من روشن نیست و هر ساعتی از شبانه روز که تماس می‌گیرند، اولین جمله‌ای که می‌گویند اینه که: « خواب بودی؟…»
یادمه یک بار که تصمیم گرفته بودم مثل آقای هاشمی ‌بخوابم، به محض اینکه روی تخت غلتیدم، موبایلم زنگ زد. یکی از دوستان بود: « خواب بودی؟…» / « نه بابا… خواب چیه؟…»
یک ساعتی حرف زد و درد دل کرد و من هم که در طول مدت مکالمه، فقط از کلماتی همچون « نه بابا» و «ای بابا » استفاده می‌کردم و خمیازه می‌کشیدم، گوش کردم و در نهایت بدون اینکه کوچکترین کمکی بتوانم به معضل زندگی‌اش بکنم، به گفتن جمله « هر جور خودت صلاح می‌دونی » بسنده کردم و قطع کردم. در آن لحظه، بر‌خلاف آقای هاشمی ‌که در خواب ناز بودند، خوابم پرید و به مانند جغد تا صبح بیدار ماندم…
دم‌دمای بیدار شدن آقای هاشمی، چشمانم گرم شده بود که صدای دزدگیر ماشینم بلند شد.بعد از اینکه با همان البسه ‌ در رختخواب به پارکینگ منزل رفتم و فهمیدم صدا از ماشین من نبوده و با خوردن یک قرص آرام‌بخش، سعی در پایین آوردن ضربان قلبم داشتم، به زیر ملافه رجعت کردم…
فکر کنم که آقای هاشمی‌ در مسیر محل کار بودند و من هم کم‌کم داشت خوابم می‌گرفت که همون دوست شب گذشته مجدد زنگ زد که : « خواب بودی؟… » / « والا… » / « ببین… این رو دیشب یادم رفت بگم…» و شروع کرد به گفتن اونایی که یادش رفته بود. نمی‌دونم از درددل شب گذشته چه بهره‌ای برده بود که صبح علی‌الطلوع هم تصمیم مجدد به مشورت گرفته بود. ولی من حرفم همان بود: « هر جور خودت صلاح می‌دونی.»
خلاصه در تمام مدتی که آقای هاشمی، قطاری مشکلات شهر رو حل می‌کردند، من مدام تصمیم می‌گرفتم بخوابم و به یک طریق و دلیلی نمی‌شد.
شب که دوباره به زمان خواب آقای هاشمی ‌نزدیک می‌شدیم، بنده با چشمانی همچون کاسه خون، مرگ را در یک قدمی ‌می‌دیدم و آرزوی یک ساعت استراحت را بسیار دور. پس تنها یک راه بود و آن هم اینکه تلفن‌ها را خاموش کنم و همچون دیگر مخلوقات، از آرامش شب استفاده کنم‌ و اینجا بود که فرق من و آقای هاشمی ‌مشخص شد. همسایه محترمی‌ زنگ آپارتمان رو زد و بنده هم با همان هیبتِ در رختخواب، در را به‌رویش گشودم:
- « اِ… خواب بودی؟… تلفنت خاموش بود، نگران شدم. خوبی؟… خواستم بابت سر و صدا عذر‌خواهی کنم. تولد پسرمه. یه خورده شلوغ پلوغ شده …»
و من تازه متوجه سر و صداهای زیست شبانه‌ای شدم که تا نزدیک‌های بیدار شدن رئیس شورای شهر هم ادامه داشت…

کدخبر: ۲۶۲۱۷۵
تاریخ خبر:
ارسال نظر